سرزمين پارسيان

فرهنگ و گذشته آريایی

به نام پروردگار

فروردگان عبارت است از پنج روز پایان اسفند و پنجه دزیده یا خمسه مسترقه. در این ده روز فروهران یا روانان در گذته از جایگاه مینوی وآسمانی شان، میان خان ومان فرود آمده وموردپذیرایی وبزرگداشت وستایش واقع می شوند. این جشن مقارن با نوروز وشاید از لحاظ دینی بزرگترین جشن ایرانیان بوده باشد که با آداب ومراسم وتشریفات وشعایری بسیار همراه بود. در این زمان چنانکه اشاره شد پنجروز پایان اسفند وپنجه دزدیدهایام فروردگان است.اما زرتشتیان با شرح مذکوردر بخش یاد شده، مقداری از این مراسم وشعایر را در روز نوزدهم فروردین ماه یعنی فروردین روز از ماه فروردین انجام داده وآن روز را فرودگ مینامند.

در کتاب ها ومنابعی که شرح جشن ها واعیاد ایرانیان آمده، ضمن روزهای ماه آبان، از ایام فروردگان یاد میکنند. علت آن است که مطابق معمول در دوران ساسانیان که کبیسه انجام میشد. ایام مذکور را در آخر ماهی که بهیزک بود قرار می دادند. پیش از سقوط ساسانیان، ماه بهیزک آبان بود و به همین جهت پنج روز پایان آبان ماه روزهای فروردگان وپس از آن خمسه مسترقه قرار داشت.در قرون نخستین اسلامی میان زرتشتیان اختلاف بود در این که ایام فقط پنج روز وآخرین خمسه ماه آبان است یا ده روز می باشد وپنجه دزدیده نیز در آن شمار قرار دارد. به همین جهت اغلب پنج روز آخرآبان ماه وپنجه دزدیده هر دو را به مدت ده روز فروردگان میگرفتند.

پیش از این روزها شهر وروستا وخانه را مرتب میکردند. شست وشووغسل از فرایض بود.پوشاک نو می پوشیدند. در خانه سفره ای ویژه با خوراک های سنتی وگوناگون میگستردند. بوی های خوش بر آتش مینهادند.شب هنگام بر بام آتش می افروختند ومعتقد بودند که از روانان در گذشته خودپذیرایی میکنند. این ایام را در پایان آبان ماه، فروردگان دوم می نامیدند.

نگار شده در برچسب:جشن فروردگان, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |
به نام پروردگار
اردیبهشت امشاسپند را می‌ستایم، به درستی كه ستودن اردیبهشت امشاسپند به منزله ستودن همه امشاسپندان است كه اهورامزدا جای آسودن آنها را با كردار نیك حفظ می‌كند. و جای آسودن آنها در گروسمان اهوراست. گروسمان وی‍ژه اشوان است و هیچ یك از دروندان (دروغكاران) را بدان جای پر از آسایش و اشویی برای دیدار اهورامزدا راه نیست.
 اوستا – اردیبهشت یشت(یشت سوم)
 
 
روز اردیبهشت است از ماه اردیبهشت و زمان برپایی جشن اردیبهشتگان. جشنی كه ویژه «اشه‌وهیشته» یا بهترین اشویی است. جشنی ویژه امشاسپند اردیبهشت. جشنی برپاشده در سومین روز از دومین ماه در نخستین فصل سال.
اردیبهشت در جهان مینوی پاكی و راستی و نظم و قانون اهورایی را نماینده است و در گیتی نگاهبانی آتش را بر عهده دارد. آتشی كه در سرتاسر جهان سپندینه است و كمترین گواه آن، آیین‌های آتش بازی و آتش افروزی و چراغانی در شادی‌های همه مردم گیتی است. 3746 سال پیش، اشوزرتشت آتش 16 گروه جامعه (مانند نانوا و آهنگر و مسگر و غیره) را به آتش آتشكده افزود و آنرا به صورت پرچمی سپندینه برای زرتشتیان درآورد كه در آن هیچ قوم و گروهی پایین‌تر از دیگری قرار نمی‌گیرد بلكه همه با هم برابرند. آتش آتشكده كاریان فارس به آتشكده‌های تهران، یزد، شیراز، كرمان و اصفهان آورده شده و هر سال در جشن اردیبهشتگان با آتش 16 گروه جامعه مس (بزرگ) می‌شده است.
آری، هنگامه بزرگداشت دومین امشاسپند فرا رسیده است. بزرگداشت امشاسپندی كه در اردیبهشت یشت، زیباترین امشاسپندان نام نهاده شده و به او درود و ستایش فرستاده شده است. «اشه وهیشته» كه واژه اوستایی اردیبهشت است، از «اشه» و «وهیشته» ساخته شده است. «اشا» در گاتهای اشوزرتشت اسپنتمان 180 بار تكرار شده است و معنای بسیار گسترده‌ای دارد. قانون و آیین ایزدی، راستی و درستی، پاكی و ... تفسیرهایی هستند كه از این واژه شده است. «وهیشته»كه بخش دوم این واژه است، به چم «بهترین» است. و اینگونه است كه «اردیبهشت»، «بهترین راستی و درستی» معنی می‌دهد.

اردیبهشت یشت كه یشت ویژه این امشاسپند است، از نماز مشهور «اشم وهو» (كه نماز «اشه وهیشته» هم گفته می‌شود) می‌گوید كه چنین ترجمه شده است: اشویی بهترین نعمت و خوشبختی است. خوشبختی از آن كسی است كه خواستار بهترین اشویی باشد. اردیبهشت یشت همچنین از نماز «ائیریامن ایشیه» سخن می‌گوید كه از بزرگترین، بهترین، زیباترین، توانمندترین، نیرومندترین، پیروزمندترین و درمان‌بخش‌ترین مانثراهاست.
آری، هم‌اینك هنگامه اردیبهشتگان رسیده است. هنگامه شكوفایی گل‌ها، رویش سبزه‌ها، اعتدال و لطافت هوا رسیده است. چه زیباست كه بكوشیم همزمان با این جشن خجسته و دگرگونی‌های طبیعت، دل‌هایمان را با مهر و فروتنی شكوفا سازیم، راستی و پاكی را بیش از پیش در نهادمان برویانیم و فروزه‌های نیك مینوی را همچون زبانه‌های همیشه بالارونده آتش، در اندیشه و گفتار و كردارمان بپرورانیم.

 

جشن اردیبهشتگان، جشن پاسداشت اشویی شادباش باد
 
نگار شده در برچسب:جشن ارديبهشتگان, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |

به نام پروردگار

نام جشن : خُردادگان. زمان برگزاری :روز خرداد ( ششمین روز  ماه ) از ماه خرداد ( سومین ماه سال ). انگیزه برگزاری : فرخندگی هم نامی روز و ماه به نام امشاسپند خرداد و بزرگداشت جایگاه آن در اندیشه ایرانیان.مفهوم امشاسپند خرداد: « خرداد » در اوستا «هـَئوروَتات» و در پهلوی «خُـردات» یا « هُردات » به معنی رسایی و کمال است که در گات ها یکی از فروزه های اهورا مزدا و در اوستای نو نام یکی از هفت امشاسپند و نماد رسایی اهورا مزدا است. خرداد، امشاسپند بانویی است که نگهداری از آب ها در این جهان خویشکاری اوست و کسان را در چیرگی بر تشنگی یاری می کند از این روی در سنت، به هنگام نوشیدن آب از او به نیکی یاد می شود. در گات ها، از خرداد و امرداد پیوسته در کنار یکدیگر یاد می شود و در اوستای نو نیز این دو امشاسپند، پاسدارنده آب ها و گیاهان اند که به یاری مردمان می آیند و تشنگی و گرسنگی را شکست می دهند. در یسنا، هات 47، آمده است که اهورامزدا رسایی خرداد و جاودانگی امرداد را به کسی خواهد بخشید که اندیشه و گفتار و کردارش برابر آیین راستی است.

امشاسپند خرداد در متن های کهن : چهارمین یشت از یشت های بیست و یک گانه اوستا، ویژه ستایش و نیایش امشاسپند بانو خرداد است که در آن یشت از زبان اهورا مزدا یادآور می شود که « ... یاری و رستگاری و رامش و بهروزی خرداد را برای مردمان اشون بیافریدم...» و سپس تاکید می شود هر آن کس که خرداد را بستاید همانند آن است که همه امشاسپندان را ستایش کرده است.

در بندهش نیز درباره خرداد آمده است : « ... ششم از مینویان، خرداد است؛ او از آفرینش گیتی آب را به خویش پذیرفت..» ، « ... خرداد سرور سال ها و ماه ها و روزهاست [ یعنی] که او سرور همه است. او را به گیتی، آب خویش است. چنین گوید: هستی، زایش و پرورش همه موجودات مادی جهان از آب است و زمین را نیز آبادانی از اوست...»

گل ویژه جشن خردادگان :در کتاب بندهش از گل سوسن به عنوان گل ویژه امشاسپند بانو « خُرداد » نام برده شده است: «... این را نیز گوید که هرگلی از آنِ امشاسپندی است؛ و باشد که گوید: ... سوسن خرداد را، .. »که بر این بنیان بهترین نماد برای جشن خردادگان گل سوسن است. معروف ترین نمونه های گل سوسن نزد ایرانیان سوسن سپید Lilium candidum )  ) یا سوسن آزاد است که به نام سوسن ده زبان یا سوسن گل دراز نیز شناخته می شود، همچنین یکی  دیگر از گونه های نادر گل سوسن که بومی برخی مناطق شمالی ایران است ، سوسن چلچراغ ( Lilium lederbourii ) نام گرفته است. در متن پهلوی « خسرو قبادان و ریدکی» بوی گل سوسن سپید، چون « بوی دوستی » توصیف شده است.

آیین های جشن خردادگان :یکی از مهم ترین آیین های روز خرداد که در جشن خرادگان پررنگ تر می شود، رفتن به سرچشمه ها یا کنار دریاها و رودها، تن شویی در آب و خواندن نیایش های ویژه این روز همراه با شادی و سرور در کنار خانواده و دوستان بوده است.

 نمونه ای از سنت های رایج در این روز را می توان از سروده « دستور داراب پالن » موبد بزرگ پارسی در منظومه « فرضیات نامه » برداشت نمود که از آیین های ویژه خرداد روز به « تن شویی » و « کندن چاه » و « نو کردن کاریز» اشاره می کند و در همین مورد در متن پهلوی « اندرز انوشه روان آذرپاد مهر اسپندان» یاد آوری شده که « در خرداد روز جوی کن».

بر این پایه، در این روز توجه ای ویژه می شده به نگهداری و نوسازی جای هایی که آب از آن ها  سرچشمه می گیرد و در آنجا جاری می شود چون چشمه ها ، چاه ها ، جوی ها ، کاریز ها و رود ها که با آب زندگی بخش خود، ادامه زندگی را در این کره خاکی برای زیستمندان امکان پذیر می کنند.

سخن پایانی : اکنون که سخن از جشن خردادگان در میان است اندوه شایسته نیست؛ اما برای من که در کنار زاینده رود زندگی می کنم جای بسی دریغ و افسوس است که هر روز شاهد مرگ تدریجی زنده رود هستم. زنده رودی که به خاطر مدیریت نادرست به مرده رود تبدیلش کرده اند و هیچ کس نیز پاسخگوی این سرنوشت شومی که برای منابع آبی ایران رقم زده اند، نیست.

 به راستی اگر ما ایرانیان دست کم مفهوم مادی جشن هایی همچون خردادگان را درست درک می کردیم شاید امروز رودها و تالاب ها و دریاچه ها و کاریزها و دریاهای ما به خاطر بی آبی و آلودگی و تخریب روز افزون نفس های آخر را نمی کشیدند.

نگار شده در برچسب:جشن خردادگان, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |

جشن تیرگان

شاید این جشن یكی از شاد ترین جشنهای ایرانی بوده باشد، متأسفانه ما نسبت به جشنهای كهن ایرانی نا آگاه مانده ایم و مراسم این جشن كه تا سی سال پیش در میان زرتشتیان برگزار می شد اكنون رو به خاموشی است...


تیر در اوستا تیشْتْرْیه1 و در پهلوی تیشْتَر2 است. نام ستاره ای است كه تازیان به آن شعرای یمانی و در زبانهای اروپایی، سیریوس3 نامیده می شود و ستاره باران است. هم چنین در اوستا نام یكی از ایزدان (ایزد باران و ترسالی) است. و در ضمن در یشْت ها، چهاردهیمن یشْت ویژه این ایزد است كه شرح پیكار این ایزد با دیو خشكسالی می باشد.
تیر یا تِشْتَرْ ستاره باران است و هرگاه كه در آسمان پیدا شود و بدرخشد، مژده باران می دهد. روز سیزدهم هر ماه منسوب است به این ایزد و مطابق معمول و سنت، در توافق نام روز و ماه، روز سیزدهم جشن تیرگان است. برای این جشن چندین علت و انگیزه آمده است.
مهم ترین این انگیزه ها، تعرض افراسیاب به ایران در زمان منوچهر و اختلاف مرزی كه موجب شد منوچهر مدتی با سپاه ایران در محاصره تورانیان بماند، و سپس قضیه تیر انداختن آرش مطرح می شود كه او تیری را به جهت تعیین مرز پرتاب می كند و به این مناقشات پایان می دهد.
در جای دیگر این جشن به دوران كیخسرو و هنگامی كه از جنگ با افراسیاب برمی گشته نسبت  داده شده است.
ابوریحان بیرونی هم ذیل روایتی، این جشن را به هوشنگ نسبت می دهد و می گوید در این روز هوشنگ برادر خود را بزرگ گردانید و از روی احترام و دوستی مقام دهقنه را كه همان كتابت و دبیری است به او تفویض كرد.
این جشن در میان زرتشیتان دوره ای ده روزه دارد یعنی از تیر روز روز سیزدم شروع می شود و در باد ایزد روز بیست دوم تمام می شود. زرتشتیان به این جشن تیرو جشن می گویند. قبل از عید خانه را خوب تمیز می كنند و در روز عید پوشاك نو و نقل و شیرینی و میوه تهیه می كنند. بامدادان شست و شو و غسل می كنند، خواندن دو نیایش خورشید نیایش و مهر نیایش از اوستا نیز بسیار نیكو است. همچنین در این روز كه جشن «آبریزان» هم به آن می گویند، زرتشتیان به یكدیگر آب می پاشند.
شاید این جشن یكی از شاد ترین جشنهای ایرانی بوده باشد، متأسفانه ما نسبت به جشنهای كهن ایرانی نا آگاه مانده ایم و مراسم این جشن كه تا سی سال پیش در میان زرتشتیان برگزار می شد اكنون رو به خاموشی است.

 

نگار شده در برچسب:جشن تيرگان, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |

به نام پروردگار

مـرداد ماه

نام این ماه در اصل «اَمِـرِتات» و بعدها «اَمُـرداد»، اما بیش از هزار سال است كه در ادبیات فارسی (و از جمله در شاهنامه فردوسی) بگونه «مُـرداد» بكار رفته و شناخته شده است و كاربرد آن به همین گونه اشتباه نمی‌باشد. اصرار در نگارش آن به گونه «اَمرداد» لازم بنظر نمی‌رسد؛ چرا كه در اینصورت می‌بایست در نگارش بسیاری دیگر از نام‌های متداول در زبان فارسی مانند بهمن و اسفند نیز تجدیدنظر كرد و این شیوه موجب گسستگی تاریخی زبان فارسی می‌شود.

دوم مرداد/ بهمن روز   نخستین روز از فـروردیـن‌ماه («فـردینه‌ماه») و آغاز سال نو در تقویم طبری.

هفتم مرداد/ مرداد روز   جشن «مردادگان» جشنی در ستایش و گرامیداشت «مُرداد» (در اوستایی «اَمِـرِتات»، در پهلوی «اَمُـرداد») به معنای بی‌مرگی و جاودانگی و بعدها نام یكی از اَمْشاسْپَندان. همچنین مرداد در باورهای ایرانی نگاهبان گیاهان و رستنی‌ها بشمار می‌رود.

دهم مرداد/ آبان روز   جشن «چلّه تابستان» كه امروزه از جمله در روستاهای جنوب خراسان برگزار می‌شود.

پانزدهم مرداد/ دی به مهر روز   جشن میانه فصل تابستان و زمان گاهَنباری بنام «میدیوشِـم» در اوستایی «مَـئیذیوئی‌شِـمَـه» به معنای «میانه تابستان».

هفدهم مرداد/ سروش روز   نخستین روز از «نوروزماه» گیلانی و آغاز سال نو در تقویم دَیلمی.

هجدهم مرداد/ رشن روز   جشن «مـی خواره» جشن آشامیدنِ نوشیدنی‌های گوناگون در سُـغد باستان. در تقویم سغدی برابر است با هجدهمین روز ماه پنجم یا («اشناخندا/ اشتاخندا»).

 

نگار شده در برچسب:جشن مردادگان, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |

به نام پروردگار

جشن شهریورگان

 

 

شـــــرح

 

 

جشني چنان فراموش شده كه ديگر حتي هموطنان زردشتي ما نيز آن را برگزار نمي كنند. شهريورگان از سلسله جشن هاي همنام شدن روز و ماه بوده است كه در هر ماه، يك نمونه از اين گونه جشن ها را شاهد بوديم.

برخي از اين گونه جشن ها همچنان از اهميت و اعتبار زيادي برخوردارند، مانند جشن مهرگان. اما برخي به فراموشي سپرده شده اند و از اين ميان، جشن هاي مربوط به امشاسپندان بيشتر به چشم مي آيند. امشاسپندان به معني «جاودانان مقدس» را شايد بتوان معادل با فرشتگان در دين اسلام دانست. با اين تفاوت كه امشاسپندان هر يك تجلي يكي از صفات باريتعالي هستند: بهمن (= انديشه نيك)، ارديبهشت (= بهترين راستي)، شهريور (= شهرياري و سلطنت مطلوب)، سپندارمد (= اخلاص و بردباري مقدس)، خرداد (= تماميت و كمال)، امرداد (= بي مرگي) كه همراه با سپندمينو (= روح افزايش بخش و مقدس)، نماد اصلي اهورامزدا و روح و انديشه او، هفت امشاسپند دين زردشت را تشكيل مي دهند و در اوستا، يشتي به نام «هفتن يشت» به ستايش آنان اختصاص دارد. گرچه برگزاري جشن هاي مربوط به امشاسپندان امروزه كمرنگ شده است اما اين امر از اعتبار آنان در دين زردشت نمي كاهد. اهميت امشاسپندان را در بازماندن نام آنان در تقويم ايرانيان مي توان دريافت. تعدادي از ماه هاي سال به نام آنان نامگذاري شده است. در تقويم زردشتيان نيز كه هر روز ماه نامي دارد، روز اول ماه به نام اهورامزدا و شش روز بعدي به نام امشاسپندان نامگذاري شده است.

و در اين ميان، ماه ششم سال و روز چهارم هر ماه نام شهريور را بر خود دارد. و روز شهريور از ماه شهريور جشني بوده به نام شهريورگان كه بنا به قولي آن را «آذرجشن» نيز مي گفتند (آثار الباقيه ابوريحان بيروني).

شهريور با نام اصلي خْشَثْرَه وَئيريَه (X?a?ra – Vairya) به معني شهرياري و سلطنت مطلوب است. اين امشاسپند نرينه مظهر توانايي، شكوه، سيطره و قدرت آفريدگار است. در جهان مينوي، او نماد فرمانروايي بهشتي و در گيتي نماد سلطنتي است كه مطابق ميل و آرزو باشد، اراده آفريدگار را مستقر كند، بيچارگان و درماندگان را در نظر داشته باشد و بر بدي ها چيره شود. فرّ و پيروزي پادشاهان دادگر نيز از اوست. «ز شهريورت باد فتح و ظفر / بزرگي و تخت و كلاه و كمر» (فردوسي)

از اين جهات مي توان گفت شهريور انتزاعي ترين امشاسپندان است. همكاران او ايزد مهر، ايزد خورشيد و ايزد آسمان هستند و ايزدان هوم، بُرز، اردوي سوره اناهيتا و سوك (ايزد همكار ماه كه خواسته و سود مي بخشد) نيز جزو ياران او به شمار آمده اند. او پشتيبان فلزات است و فلزات نماد زميني او هستند. اوست كه در پايان جهان همه مردمان را با جاري كردن فلز گداخته اي خواهد آزمود.

دشمن اصلي شهريور سَوْروَه Saurva (سَروَه / ساوول) است كه درواقع سَرديوِ «حكومت بد» و «ستمكاري» و «هرج و مرج» و «مستي» است.

در اوستا، از شهريور به عنوان كشور جاوداني اهورامزدا، سرزمين فناناپذير و بهشت برين نام برده شده است و انسان بايد چنان زندگي كند كه پس از مرگ، شايسته اين مملكت شود. در انديشه زردشت، انسان به واسطه «انديشه نيك» است كه «راه راستي» را دنبال مي كند و به «كمال» و «بي مرگي» دست مي يابد و بدان وسيله به «شهرياري» مي رسد. بدين گونه است كه انسان مي تواند در سرشت خدا سهيم باشد. در حقيقت، وظيفه ديني انسان اين است كه با منبع غايي يا آفريدگار يكي باشد.

در بند هفتم هفتن يشت كوچك آمده است: «... شهريور امشاسپند را ما مي ستاييم، فلز گداخته را ما مي ستاييم، رحم و مروت را كه غمخوار بيچارگان است ما مي ستاييم.» چون شهريور نگهبان فلزات است، از اين رو، او را دستگير فقرا و فرشته رحم و مروت نيز خوانده اند. يكي از وظايف شهريور نيز شفاعت درويشان نزد هورمزد است. همچنين گفته شده شهريور آزرده و دلتنگ مي شود از كسي كه سيم و زر را بد بكار اندازد يا بگذارد كه زنگ بزند.

در كتاب پهلوي بُند هشتن آمده است كه هر گُلي از آنِ امشاسپندي است و «شاه اِسپَرغم» مختص شهريور است. همچنين در اين كتاب، درباره تن مردمان نيز آمده است: «اين نيز پيداست كه هر اندامِ مردمان از آنِ مينويي است؛ جان و هر روشنيِ با جان از آنِ هورمزد است. گوشت (از آنِ) بهمن، رگ و پي (از آنِ) ارديبهشت، استخوان (از آنِ شهريور)، مغز (از آنِ) سپندارمد، خون (از آنِ) خرداد و پشم و موي (از آنِ) امرداداند.» به اين ترتيب، استخوان هاي بدن متعلق به شهريور است.

در كيهان شناسي ايرانيان، آسمان بلورين كه گيتي را چون دُري فرا گرفته است و بر زمين مسلط است، به شهريور، شهريار آرماني، آيينه آفتاب و سرور فلزات تعلق دارد. و از آنجا كه آسمان و زمين به نوعي با هم جفت اند، پاسداران آنان، شهريور و سپندارمد نيز بيشتر اوقات با هم مي آيند. دور نيست زردشت در آسمان بلورين و افراشته كه ارباب وار گرد زمين را به منظور حفاظت فرا گرفته است، رابطه معقولي با اطاعت فرودستانه زمين مي ديده است. اما با وجود عظمت آسمان به عنوان نماد، از آنجا كه آسمان پديده اي غير ملموس و دور از دسترس بوده است، ناچار خصوصيت ديگر شهريور، بستگي او با فلز روي زمين، آدمي را با آفرينش متعلق به او مربوط مي سازد. به اين ترتيب، شهريور با آسمان فلزي بالا گرفته، رود فلز مذاب و زره و سلاح رزمندگان (كه معقول است به شهريار نيرومند تعلق داشته باشد) مربوط است. اما در گات ها، انديشه هاي زردشت درباره شهريور بيشتر گرد مفهوم «شهرياري» يا «ملكوت» خداوند دور مي زند.

ظاهرا تصوري كه از اين ملكوت وجود دارد، هم شامل بهشت مي شود كه آن سوي آسمانِ پيدا واقع است، و هم شهرياري خداوند را روي زمين در بر مي گيرد. لقب Vairya كه به شهريور مي دهند دلالت بر چيزي «مطلوب» يا «خواستني» مي كند. همان گونه كه مسيحيان مي گويند: «ملكوت خداوند خواهد آمد»، زردشتيان نيز آرزومند گسترده شدن شهرياري خداوند بر روي زمين هستند.

اما شهريور امشاسپند نقش مهمي نيز در پايان جهان ايفا مي كند. هنگامي كه سوشيانس، موعود زردشتي، ظهور مي كند تا بدكاران را عقوبت كند و دينِ به را بگستراند، سپاهي بر مي انگيزد و به كارزار ديو اَشموغي (اَهلَموغي)، ديو بدعت، مي رود. آن ديو به بالا و پايين زمين مي دود و سرانجام در سوراخي فرو مي رود و شهريور امشاسپند بر اين سوراخ فلز گداخته مي ريزد و او را محبوس مي كند تا سرانجام به دوزخ افتد. با توجه به مفاهيمي كه شهريور امشاسپند در بر دارد و با توجه به نقشي كه در آفرينش و نيز در پايان جهان ايفا مي كند، مي توان به اهميت اين امشاسپند و در نتيجه اهميت جشن مربوط به آن پي برد. اما همان طور كه گفته شد، اين جشن به نوعي با آتش نيز پيوند خورده است. مي دانيم كه مهم ترين جشن آتش ميان ايرانيان جشن سده بوده است كه امروز نيز زردشتيان آن را به طور مفصل برگزار مي كنند. اما سده تنها جشن آتشي نيست كه در ميان ايرانيان رايج بوده است. ابوريحان بيروني جشن هاي مختلفي را به نام «آذرجشن» (= جشن آتش) ذكر مي كند كه نخستين آن جشن روز چهارم (روز شهريور) ماه شهريور بوده و «شهريورگان» ناميده مي شده است. بيروني از قول زادُويه بن شاهُويه (مولف كتابي درباره مبدا جشن هاي ايراني) نقل مي كند كه مي گويد: «اين جشن، آذرجشن ناميده شده يعني جشن آتش هايي كه در خانه هاي مردم است. زمان اين جشن در آغاز زمستان بوده، و رسم بر اين بود كه در درون خانه ها آتش هاي بزرگ بيفروزند و شوق بسياري در ستايش و پرستش خدا نشان دهند،‌ و مردم گردهم مي آمدند كه غذا درست كنند و به شادماني بپردازند. آنان بر اين باورند كه هدف از اين كار راندن سرما و ستروني زمستان است، و اين كه گرمايي كه آتش پخش مي كند،‌ اثر زيبانبخش همه آن چيزهايي را كه به گياهان در جهان آسيب مي رساند، دور مي كند. و روش آنان در اين مورد مانند روش مردي است كه با سپاهي گران براي نبرد با دشمن به راه مي افتد.» ...

 

 

امروزه وقتي ماه شهريور فرا مي رسد، کمتر كسي ممكن است به ياد بياورد كه شهريور نام يكي از امشاسپندان دين قديم ايرانيان بوده است و روز چهارم شهريور ماه كه نام شهريور را بر خود دارد، جشني به نام «شهريورگان» در ستايش اين امشاسپند كه تجلي شهرياري مطلوب اهورامزدا بر روي زمين است، برگزار مي شده است.

نگار شده در برچسب:جشن شهريورگان, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |

به نام پروردگار

جشن مهرگان

 

 

 

 

 

 

 

گفته شده است که تاجگذاري اردشير بابکان موئسس شاهنشاهي ساسانيان مقارن بوده است با جشن مهرگان . زيرا هخامنشيان و اشکانيان و ساسانيان اين جشن را از بزرگترين جشنهاي ملي ميدانستند . بعد ها آغاز فصل مهر و آغاز مدارس را به احترام جشن مهرگان شروع نمودند و آنرا جشن فرهنگي مهرگان ناميدند .

ابوريحان بيروني  در کتاب آثارالباقيه درباره جشن مهرگان مي نويسد :

در روز مهرگان فرشتگان به ياري کاوه آهنگر شتافتند و فريدون را بر تخت شاهي قرار دادند . سپس ضحاک را در کوههاي دماوند زنداني نمودند و مردمام ايران را از گزند او آزاد ساختند . بني اميه با تعصب ضد ايراني خود که از افراطيون اسلامي بود زرتشتيان ايران را در روز مهرگان وادار ميساخت تا هدايايي بسياري به او تقديم کنند . جرجي زيدان در کتاب تمدن اسلامي مقدار اين باجها و هدايا را پنج تا ده ميليون درهم ذکر کرده است .

 

جشن مهر و ماه مهر و جشن فرخ مهرگان            مهر افزا اي نگار مهر چهر مهربان

مهرباي کن و به جشن مهرگان و روز مهر      مهرباني به – به روز مهر و جشن مهرگان

واژه مهر پيمان و دوستي معني مي‌دهد . در ايران باستان ، جشن مهرگان پس از نوروز داراي اهميت ويژه‌اي بود . دليل آن اين است که هر دو آغاز فصل‌هاي سال را نويد مي‌دادند .

 

نوروز آغاز تابستان و مهرگان آغاز زمستان را به هر ماه مي‌آوردند زيرا در آن زمان سال به دو فصل تقسيم شده بود . فصل اول ، تابستان بود كه از جشن نوروز شروع مي‌شد و هفت ماه ادامه داشت . جشن مهرگان كه از روز مهر شروع مي‌شد تا شش روز پس از آن ادامه مي‌يافت و جشن شادي بر پا مي‌شد . انگيزه‌اي كه به پيدايش جشن مهرگان در تاريخ ايران نسبت مي‌دهند پيروزي ايرانيان بر ضحاك ستمگر ، به رهبري كاوه آهنگر است كه او را در بند آوردند و فريدون را به عنوان رهبر خود برگزيدند  . اين جشن در روز 10 مهر ، روزي كه نام روز و ماه يكي بود جشن گرفته مي‌شد و مانند نوروز سه جنبه نجومي ( طبيعي ) ، تاريخي و ديني داشت .

 

از نظر نجومي ، مهرگان چند روز پس از اعتدال پاييزي جشن گرفته مي‌شد . ( اعتدال پاييزي اول مهر صورت مي‌گيرد ) . و جشن برداشت محصولات كشاورزي است .

 

از نظر تاريخي ، در اين روز نيروي داد و راستي به سركردگي كاوه آهنگر بر ارتش دروغ و ستمگري آژي دهاك ( ضحاك) پيروز شد و فريدون به شاهي رسيد . مبارزه راستي و دروغ ، داد و ستم در ايران ريشه ديني دارد و همه جشن‌هاي ملي هم به گونه‌اي اين مبارزه و پيروزي نهايي حق بر نا حق را نشان مي‌دهد . ولي ، در تاريخ مهرگان اين جنبه درخشندگي ويژه را دارد .

 

از نظر ديني ، در فرهنگ ايراني مهر يا ميترا به معناي فروغ خورشيد و مهر و دوستي است . همچنين مهر نگهبان پيمان و هشدار دهنده به پيمان شكنان است .

 

هم اكنون زرتشتيان در روز مهر از ماه مهر به آتشكده و نيايشگاه مي‌روند . با تهيه خوراك‌هاي سنتي از يكديگر پذيرايي مي‌كنند و با نيايش و برنامه‌هاي فرهنگي مانند سخنراني‌هاي ملي و آييني سرود ، شعر و دكلمه جشن مهرگان را با شادي بر پا مي‌دارند .

 

 

مهرگان بعد از نوروز رده دوم را از نظر اهميت جشنها دارا ميباشد . از آنجا که نوروز آغاز سال جديد ميباشد - مهرگان هم آغاز فصل زمستان است . اين جشن روز مهر از فصل مهر مي باشد ( 10 مهر ) . فلسفه اين جشن مهم ايراني به دوران ضحاک تازي باز ميگردد . ضحاک و اقوام او مدتهاي مديدي بر ايران حکومت ميکردند و عده کثيري از جوانان ايران زمين را به قتل رسانده بودند و مردم از ظلم و جنايات آنان به تنگ آمده بودند . در آن زمان کاوه آهنگر از ميان مردم بر خواست و با برافراشتن چرم آهنگري خود که بعدها درفش کاوياني نام گرفت رهبري براندازي ضحاک تازي را بر عهده ميگيرد و او را با ياري مردم در کوه دماوند زنداني ميکنند و به ظلم او پايان ميدهند . به گفته هاي زيادي در تاريخ پرچم ايران نيز پس از کاوه آهنگر پديد آمد و درفش کاوياني به پرچم ملي ايرانيان مبدل گرديد . سپس با آرا و پشتوانه مردم و کاوه آهنگر فريدون را بر تخت شاهي ايران نشانند و ايرانيان زندگي را با آرامش سپري نمودند .

 

 

 

شـــــرح

نگار شده در برچسب:جشن مهرگان, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |

به نام پروردگار

آبان به نام آب و فرشته آب است. اين فرشته به نام «برزيزد» نيز خوانده مى شود. در اوستا «اپم نپات» و در پهلوى «آبان» گفته مى شود. آب جمع باران است. در اوستا و پهلوى «آپ» و در سانسکريت «آپه» و در فرس هخامنشى «آپى» است. اين عنصر مانند عناصر اصلى (آتش، خاک، هوا) در آيين مقدس است و آلودن آن گناه است و براى هر يک از آنها فرشته مخصوصى تعيين شده است.

• جشن و يسنه

واژه جشن از کلمه «يسنه» اوستايى آمده و اين کلمه نيز از ريشه اوستايى مشتق شده که به معناى ستايش کردن است. بنابراين معنى واژه جشن، ستايش و پرستش است.در جشن هاى ايران باستان هميشه شادى و تفريح، با ستايش اهورا مزدا و آفرين و نيايش همراه بود. به اين معنى که پيش از آغاز برنامه اصلى جشن، با حضور شرکت کنندگان سرودهايى از اوستا و دعاى آفرينامه خوانده مى شده، سپس برنامه اصلى جشن آغاز مى گرديده. جشن هاى ايران باستان به سه دسته تقسيم مى شوند: جشن هاى ساليانه يا گهنبارها، جشن هاى ماهيانه و جشن هاى متفرقه.
جشن ها يادگارهاى درخشان پدران بيدار دل ما هستند که متاسفانه در طول تاريخ بسيارى از آنها به علت جبر زمان و تعصبات بسيار، از بين رفته و هم اکنون از آنها نمونه هايى بسيار اندک در جامعه ايرانى به چشم مى خورند. ولى اين نمونه اندک، نشانه هايى بس بزرگ هستند از انديشه بلند و طبع ظريف ايرانى، طبعى که خداوند به اين قوم ارزانى داشته است.
هدف از برگزارى جشن ها در ايران باستان ستايش پروردگار، گردهمايى مردم، سرور و شادمانى، داد و دهش و بخشش به بينوايان و زيردستان بوده است.

• آب مقدس

روز دهم آبان در تقويم زرتشتى به نام «آبان» است و اکنون در گاهشمارى جديد اين روز، ۶ روز به عقب آمده و ۴ آبان شده است. دليل اين تفاوت اين است که در گاهشمارى قديم، همه ماه هاى سال ۳۰ روز بودند و حالا که شش ماه نخست سال ۳۱ روزه است، اين روزها تغيير مى کنند.

هرودوت مى گويد: «ايرانيان در آب ادرار نمى کنند، آب دهان نمى اندازند و در آب روان دست نمى شويند.»
استرابون مى گويد: «ايرانيان در آب جارى خود را شست وشو نمى دهند، زمانى که ايرانيان به درياچه يا رود يا چشمه اى مى رسند، گودال هاى بزرگ کنده و قربانى در کنار آن مى کشند و سخت پرواى آن دارند که هرگز خون به آب نياميزد، چون اين کار سبب آلودگى آب خواهد شد.» و در جايى ديگر مى گويد: «در آن (آب) لاشه و مردار نمى اندازند و عموماً آنچه ناپاکى است در آن نمى ريزند.» کريستين سن نيز مى گويد: «ايرانيان احترام آب را بيش از هر چيز واجب مى شمرند.»

در جشن آبانگان، پارسيان به ويژه زنان در کنار رود، دريا و يا چشمه، فرشته آب را نيايش مى کنند. آبى را که اوصاف سه گانه اش (رنگ، بو و مزه) تغيير مى يافت، براى آشاميدن و شست وشو به کار نمى بردند.

بيرونى در آثار الباقيه در مورد جشن آبانگان چنين مى نويسد: «آبان روز، روز دهم آبان است و آن عيدى است که به واسطه توافق دو اسم، آبانگان مى گويند. در اين روز «زو» پسر تهماسب از سلسله پيشداديان به پادشاهى رسيد و مردم را به کندن نهرها و تعمير آنها امر کرد و در اين روز به کشورهاى هفتگانه خبر رسيد که فريدون، بيوراسب (ضحاک) را اسير کرد و خود به پادشاهى رسيده و به مردم دستور داده است که خانه و زندگى خود را مالک شوند.»

همچنين درباره پيدايش جشن آبانگان روايت است که در پى جنگ هاى طولانى بين ايران و توران، افراسياب تورانى دستور داد تا کاريزها و نهرها را ويران کنند. پس از پايان جنگ پسر تهماسب که «زو» نام داشت دستور داد تا کاريزها و نهرها را لايروبى کنند و پس از لايروبى، آب در کاريزها روان گرديد. ايرانيان آمدن آب را جشن گرفتند. در روايت ديگرى آمده است که پس از هشت سال خشکسالى، در ماه آبان باران آغاز به باريدن کرد و از آن زمان جشن آبانگان پديد آمد.

زرتشتيان در اين روز همانند ساير جشن ها به آدريان ها مى روند و پس از آن به کنار جوى ها و نهرها مى روند و با خواندن اوستاى آبزور (بخشى از اوستا) که توسط موبد خوانده مى شود، اهورا مزدا را ستايش کرده و درخواست فراوانى آب و نگهدارى آن را مى نمايند و پس از آن به شادى مى پردازند.

در اوستا «آبان» فرشته اى است که به عنوان فرزند آب ها معرفى شده است. اين اوست که آب ها را پخش مى کند (يشت ،۸ بند ۳۴) او نيرومند و بلند قامت است و داراى اسب تندرو. او مانند هرمزد مهر، لقب اهوره (= سرور) دارد و مانند امشاسپندان درخشان است. در وداها نام او به صورت «اپام نپات» ظاهر مى شود که خداى آب ها است.

در فقره يک و دو، گرده ،۸ هفتمين يشت بزرگ مى گويد: «به سرچشمه آب درود مى فرستيم، به گذرهاى آب درود مى فرستيم، به کوه هايى که از بالاى آنها آب جارى است درود مى فرستيم، به درياچه ها و استخرها درود مى فرستيم.»

در يسنا ۶۵ فقره ،۱۰ اهورا مزدا به پيامبرش مى گويد: «نخست به آب روى آور و حاجت خويش را از آن بخواه.» احترام به آب امروز نيز در کشور کم آب ما مشهود است. در ميان مردم مايع روشنى است و اگر ناخواسته آبى به روى کسى پاشيده شود، مى گويند آب روشنايى است يا اين که پشت سر مسافر آب مى پاشند تا سفرش بى خطر انجام گيرد و زود بازگردد و اين اعتقاد که آب ناخواسته و يا نطلبيده، مراد است همه نشان از احترام و ارزشى است که مردم ايران نسبت به اين مايع حيات بخش قائل هستند. در اينجا، چون صحبت از آب و عظمت آن آمد، بهتر است اناهيتا ايزدبانوى آب ها نيز معرفى شود.

• آناهيتا

ناهيد، اناهيد (اردويسور اناهيتا) ايزدبانوى با شخصيتى بسيار برجسته است که قدمت ستايش او به قبل از زرتشت مى رسد. «اردوى» به معناى رطوبت که در دو بخش «آن» که حرف نفى است و «هيت» به معناى آلوده و ناپاک، به مفهوم آب هاى پاک و نيرومند معرفى مى شود. اين ايزدبانو در کتيبه اردشير دوم هخامنشى و در بسيارى از سنت ها، به صورت خلاصه شده «آناهيتا» در مى آيد و در اواخر دوره هخامنشى در کتيبه هاى پادشاهان اردشير دوم و سوم در کنار هرمزد و مهر، ذکر مى شود. بنابراين پدر و مادر آب ها مى شود و از اپم پنات پيشى مى گيرد.

اناهيتا در آبان شيت اوستا، زنى است جوان، خوش اندام، بلند بالا، زيبا چهره با بازوانى سپيد و اندامى برازنده، کمربند تنگ به ميان بسته، به جواهر آراسته با طوقى زرين برگردن و گوشواره چهارگوش در گوش، کفش هايى درخشان به پا، با بالا پوشى زرين و پرچين. اين ايزدبانو با صفات نيرومندى، زيبايى و خردمندى به صورت الهه عشق و بارورى در مى آيد، زيرا چشمه حيات از وجود او مى جوشد و بدين گونه «مادر خدا» نيز مى شود و همتاى ايرانى آفروديت (الهه عشق و زيبايى در يونان) و ايشتر (الهه بابلى) به شمار مى آيد. اناهيتا گردونه اى دارد با ۴ اسب سفيد. اسب هاى گردونه او ايزد ابر، باران، برف و تگرگ هستند. او در بلندترين طبقه آسمان جاى گزيده است. او نطفه مردان را پاک مى کند و زهدان زنان را براى زايش آماده مى کند. او خداى محبوبى بود که بسيارى را به خود جلب کرد و امروز هم در هندوستان پيروانى دارد.

• قسمت هايى از اردويسور نيايش يا آبزور

درود و ستايش و توانايى و زور و آفرين باد به اهورا مزداى فروغمند با شکوه و به امشاسپندان، به آب هاى خوب مزدا داده، به آب اردويسور اناهيتاى پاک، به همه آب هاى مزدا داده، به همه گياهان مزدا داده، به همه ستودگان مادى و مينوى و به فروهرهاى پاکان و راستان که پيروز و پرتوان هستند.

مى ستايم آب اردويسور اناهيتا را که در همه جا گسترده است و تندرستى بخش است و بدانديشان را دشمن است و اهورايى کيش است و در خور ستايش و نيايش در جهان مادى. آن پاکى که جان افزاست، پاکى که فزاينده گله و رمه است، پاکى که گيتى افزاست، پاکى که خواسته افزاست.
اردويسور اناهيتا که داراى هزارها درياچه و هزارها نهر است که هر يک از اين درياچه و نهرها به اندازه چهل روز راه هست براى کسى که با اسب راهوارى براند.

آب ما، از آن بدانديش نيست، از آن بدگو نيست، از آن بدکردار نيست، از آن بدبين نيست، از آن کسى که دوست را بيازارد نيست، از آن کسى که همراهان را بيازارد نيست، از آن کسى که کارکن را بيازارد نيست، از آن کسى که خويشان را بيازارد نيست.

اى آب ستوده، به من بزرگ ترين دارش ها (نعمت ها)، تن درست و اندام درست ارزانى دار. اى آب ستوده، به من خواسته فراوان ببخش، گله و رمه گوناگون و فرزندان دلير همان گونه که پيش از من به کسانى که از تو خواستند، بخشيدى.

با آرزوى اين که تمامى ما ايرانيان، گذشته خود را بشناسيم و تا جايى که توان داريم جشن هاى کهن خود را زنده کنيم و به احترام آب هاى تمام دنيا که پاک است و پاک کننده، به آن ارج نهيم و در حفاظت و پاک نگه داشتن آن بکوشيم. 
 

نگار شده در برچسب:جشن آبان گان, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |

به نام پروردگار

 مناسبت برخورد روز آذر و ماه آذر در این روز ،مطابق معمول هر ماه پس از برخورد روز و ماه هم نام، جشنی موسوم به جشن آذرگان برگزار می شود.

آذر نهمین روز از هر ماه در گاهشماری اوستایی است و ماه نهم هر سال ،که با آگاهی از سی و یک روزه بودن ماه های کنونی در نیمسال نخست بهار و تابستان ، جشن آذرگان برابر با سوم آذر ماه در گاهشمار نوین می باشد.

روز نهم هر ماه «آذر» یا «اَتر»(Atar) نام دارد؛ آذر ایزد ِویژه ی همه ی آتش هاست و از احترام ویژه ای نسبت به سایر آخشیج ها (عناصر) برخوردار می باشد و «جشن آذرگان» جشنی دیگر از جشن های آتش است در گرامیداشت این آخشیج و ایزد منسوب به آن.

در صفحه ۲۵۶ ترجمه ی آثارالباقیه از ابوریحان بیرونی درباره ی این جشن آمده است :
«… روز نهم آذر عیدی است که به مناسبت توافق دو نام آذرجشن می گویند و در این روز به افروختن آتش نیازمند می باشند و این روز جشن آتش است و بنام فرشته ای که به همه ی آتش ها موکل است نامیده شده،
زرتشت امر کرده در این روز آتشکده ها را زیارت کنند و در کارهای جهان مشورت نمایند …»

در «فرهنگ جهانگیری»، «برهان قاطع»، «مروج الذهب مسعودی» و «المدخل فی صناعة احکام النجوم» از کیا کوشیار ابن لبان با شهری جیلی، این جشن را «آذرخش» نوشته اند.

در جشن های آتش مردم روی بام خانه ها آتش افروخته و آن روز را با شادی و شادمانی و پایکوبی و نیایش و فرآوری خوراک های ویژه و «آفرینگان خوانی» جشن می گیرند.
نزد ایرانیان، جشن آذرگان از اهمیت ویژه ای برخوردار بوده و همچون
نوروزو مهرگان بر آن ارج می نهاده اند. در این روز آتشکده ها را آراسته و آذین بندی می کردند و در آن جایگاه مقدس مراسم ویژه ای برای جشن برگزار می کردند. نظافت و پاکیزگی، از جمله ستردن موی و چیدن ناخن در این روز نیک بود و معتقد بودند در این روز مشاوره و رایزنی درباره ی امور و دشواری ها به نتیجه ی مطلوب می انجامد.

آتش به طور عموم از روزگاران بسیار کهن تا به امروز مورد توجه همه ی اقوام روی زمین بوده و هر قوم و طایفه ای به شکلی آن را ستوده اند. برای نمونه، در گذشته پاک کننده ی فراوان بعد از آب، آتش بود به گونه ای که برای پاک کردن وسیله های جراحی هم، نخست آنان را بر روی آتش می گرفتند تا پاک شود؛ که این عقیده ی پاک سازی آتش را در برپا سازی آتشکده ها می بینیم ؛ پاک سازی مکانی برای مناجات با اهورا

دانشمند آلمانی «شفتلویتز»(Sheftelwitz) در کتاب خود «آیین قدیم ایران و یهودیت» نوشتار بسیار مفیدی در این باره دارد و نشان می دهد که چگونه همه ی ملل جهان از هر نژاد آتش را می ستایند و از متمدن ترین کشورها در اروپا تا وحشی ترین قبایل آفریقایی در ستودن این عنصر درخشان با یکدیگر شریک هستند.

در نزد هندوان نیز، «آگنی»(Agni) اسم آتش و نام پروردگار آن است و در «ریگ ودا»ی هندوان و اوستای ایرانیان اسم پیشوای دینی هر دو دسته از آریایی ها، «اَتره ون»(Athravan) می باشد که به مانک آذربان و آن کسی که از برای پاسبانی آتش گماشته می شود است.

در برگزاری آیین های زردشتی آتش مرکزیت دارد. در این دین، سه گروه آتش مقدس آیینی وجود دارد به نام های آتش بهرام، آتش آدِران و آتش دادگاه . آتش بهرام قداست خاصی دارد؛ برای این که با تشریفاتی طولانی آماده می شود. شانزده آتش را از منابع مختلف جمع آوری می کنند و آنگاه ۱۱۲۸ بار آن را تطهیر می کنند، یعنی هیزم را روی آتش می گیرند؛ وقتی با گرمای آتش، این هیزم شعله ور شد، یک مرحله تطهیر انجام گرفته است. این جریان یک سال به درازا می کشد. تعداد آتش های بهرام محدود است و به مراقبت خاص نیاز دارد. آتش آدران از چهار نوع آتش تهیه می شود و این آتش را هم با آن که اهمیت کمتری از آتش بهرام دارد، روحانیان پاسداری می کنند. اما از آتش دادگاه حتی یک غیر روحانی نیز می تواند نگهداری کند.
علاوه بر آتش های آیینی، تقسیم بندی دیگری از آتش در اوستا آمده است. بنابر یسنای ۱۷، بند ۱۱، در جهان پنج گونه آتش مینوی هست:
۱ . آتش برزیسوه (Barzisavah) که در برابر اورمزد می سوزد.
۲ . آتش وهوفریانه (Vohufrayana) که در تن مردمان و جانوران جای دارد (به عبارتی: غریزه)
۳ . آتش اوروازیشته (Urvazishta) که در گیاهان است.
۴ . آتش وازیشته (Vazishta) که در ابرهاست (به عبارتی: آذرخش). در اسطوره تیشتر، ایزد باران، او به هنگام نبرد با دیواپوش (دیو خشکسالی)، گرز خود را بر همین آتش می کوبد و از شراره این آتش است که دیو سپنجروش Spanjarush، همکار دیواپوش، از وحشت خروشی بر می آورد و هلاک می شود (نماد رعد و برق پیش از باران تند).

۵ . آتش سپنیشته (Spanishta) که در کانون های خانوادگی جای دارد.

نگار شده در برچسب:جشن آذرگان, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |

به نام پروردگار

واژه دي در در ايران باستان به معناي دادن و آفريدن و ساختن و بخشودن است و دادار در فارسي از همين ريشه است روز هشتم و پانزدهم و بيست وسوم هر ماه (۲دی و۹ دی و ۱۷دی به تقويم امروزی ) به نام دي است و براي تشخيص اين سه روز از يکديگر هر يک از اينها را با نام بعد از خودش مي خوانده و دي بآذز دي بمهر و دي بدين مي گويند يعني اين سه روز را براي باز شناختن به روز بعد خودش نسبت مي دهند ضمن آِنکه مي دانيم روز اول هر ماه هرمزد يا اورمزد مي باشد که نام آفريننده جهان است پس به اين ترتيب روز اول (۲۵ آذر به تقويم امروزی)و هشتم و پانزدهم و بيست وسوم ديماه به نام خداوند است و چون نام ماه و روز يکي مي شود هر چهار روز جشن است و خود ماه هم که به معناي خداوند است اين جشنها را جشن اورمزد و سه دي گويند يعني اولي در اورمزد روز و سه ديگر در سه روزي است که هر سه دي نام دارد. در ترجمه آثار الباقيه راجع به دي ماه مطالبي نوشته شده که خلاصه آنها به اين شرح است ((دي ماه نخستين روز آن خرم روز است و اين روز و اين ماه هر دو بنام خداوند است که هرمزد ناميده شده يعني پادشاه حکيم و صاحب راي و آفريدگار . در اين روز عادت ايرانيان چنين بود که پادشاه از تخت پايين مي آمد و جامه سفيد مي پوشيد و در بيابان بر فرشهاي سفيد مي نشست و دربانها و محافظان را که هيبت پادشاه به آنهاست کنار مي راند و هر کس که مي خواست پادشاه را ببيند خواه دارا يا نادار بدون هيچگونه حاجب و مانع به نزد شاه مي رفت و با او گفتگو مي کرد و در اين روز پادشاه با برزگران مجالست مي نمود و در يک سفره با آنها غذا مي خورد و مي گفت من امروز مانند يکي از شماها هستم و با شما برادرم زيرا دوام و پايداري دنيا به کارهاي است که با دست شما انجام مي شود و امنيت مملکت نيز با شاه است نه شاه را از رعيت گريزي است و نه رعيت را از شاه و چون حقيقت امر چنين باشد پس من که پادشاه هستم با شما برزگران برادر مي باشم و مانند دو برادر مهربان خواهيم بود)) کدام يک از ملتهاي دنيا داراي چنين فرهنگ پرمهرو غني هستند؟؟؟صد افسوس که از اين آيين ها و گذشته کهنمان چيزی جز حسرتش برايمان باقي نمانده.خلاصه آنکه روز اول و هشتم و پانزدهم و بيست و سوم ديماه که هر چها روز بنام خداوند است و با معني مفهوم واژه دي يعني آفريننده جهان موافق مي باشد در ايران باستان جشن بوده که روز اول را جشن خرم روز و سه جشن ديگر را جشن ديگان مي ناميدند . امروزه هم در ايران اول ديماه را بنام شب اول چله زمستان عملا مورد توجه قرار مي دهند و مخصوصا در اينشب هندوانه يا ميوه هاي ديگر مي خورند . مسيحيان نيز اين شب را که در زبان عبري يلدا نام دارد شب ميلاد مسيح مي دانند و جشن مي گيرند .يلدا در اصطلاح نجوم آخرين شب پاييز و نخستين شب زمستان است که درازترين شبها مي باشد .هرچند که با تفاوتهايي که بين تقويم کهن و امروز ايران وجود دارد نمي توان گفت دقيقا شب يلدا چه تاريخي است اما اگر يکي از موسساتي که در زمينه نجوم فعاليت مي کند بلندترين شب سال را دقيقا مشخص کند اين مشکل هم در نوع خودش برطرف مي شود اگر عمري باقي باشد درباره شب يلدا مطلب جداگانه به تاريخ امروزي خواهم نوشت. لازم به ذکر است که تعطيلات آخر هفته که امروز در بين ملل دنيا مرسوم است (شنبه يکشنبه يا جمعه) در فرهنگ کهن ايراني بوده و ايرانيان قديم بطور کلي در هر ماه اين چهار روز را که بنام خداوند است بجاي چهار آدينه فعلي تعطيل مي کردند .چه زيبا بود اگر مي توانستيم اين سنت قديم ايران زمين را دوباره زنده نماييم تا آثار نياکانمان و يادگارهاي ارزشمند آنان بکلي فراموش نگردد.جشن خرم روز بر تمام ايرانيان فرخنده باد .پاينده ايران 
 

نگار شده در برچسب:جشن دي گان, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |

به نام پروردگار

جشن بهمنگان

 

 

 

 

 

برابر نوشته هاي اوستا ، اهورامزدا داراي فروزه هاي نيک بيشمار است كه از ميان آنها 6 صفت برگزيده تر مي باشند كه به هر يك از اين صفات امشاسپند و به مجموع آنها امشاسپندان  مي گويند .

اين كلمه از سه جزء تشكيل شده است . اَ : حرف نفي ، مشَه : از ريشه مَر به معني مرگ (جمع اين دو بخش = اَمِشَه : بي مرگ) سپَنتَه : مقدسان – پاكان . امشاسپندان يعني پاكان بي مرگ .

بهمن ، اردي بهشت ، شهريور ، سپندار مَذ ، خرداد ، اَمرداد  نامهاي 6 امشاسپند است .

بهمن اولين و برترين امشاسپند است و صورت اصلي اين كلمه وُهومَن (Vohumana) مي باشد كه مركب از دو كلمه است . (وُهو) به معني نيك و (مَن) به معني ضمير و وجدان و مصدر انديشه و به عبارت ديگر وجدان نيك و خرد كامل و آن دو لفظ مصطلح اخير هم مركب از دو كلمه است .

1. وُهو : نيك ، مَن : ضمير و وجدان

2. وَه : نيك ، مَن : ضمير و وجدان و از روايات اوستا چنان استنباط مي شود كه صحت و سعادت و نيكي تمام ضماير و قلوب به اين امشاسپند مربوط است و ستودن و تمجيد نمودن اين امشاسپند عبارت از استقبال نيك ضميري و صاحب وجدان نيك شدن است و در روايات اوستا مي آيد كه وهومن امشاسپند از هركس ناخشنود باشد در دنيا سعادت و در آخرت ، بهشت و درجات عالي نصيب آن شخص نخواهد شد .

غرض از تحصيل رضايت آن امشاسپند تهذيب و صحت و سلامتي و صفاي وجدان و ضمير است كه انسان را از هرگونه ذلت و نكبت و مرتبه نشيب رهانيده و به درجات عالي رهبري نموده رستگاري خواد بخشود .

او در گاهان نيز همين مقام  را دارد . او كردار مردمان را در واپسين داوري مي سنجد ، بهشت خانه اوست . زرتشت از طريق اوست كه به نزد اهورامزدا بار مي يابد .

بهمن به معني انديشه نيك است و هماورد و دشمن او اَكومن يا اَكمنن ديو ؛ يعني انديشه ناپاك است . از ديگر ديوان مخالف بهمن ، ايشمه (خشم) و آز (غلط انديش) است . بهمن راست كرداران پرهيزگار را به بهشت مي پذيرد . در ادبيات پهلوي ، بهمن نخستين آفريده اهورامزداست . يعني بهمن است كه زرتشت را به هنگام زادن ، نگهباني مي كند و از آسيب ديوان رهايي مي بخشد .

گمان بر اين است كه بهمن در گاهان زرتشت جانشين مهر ، ايزد بزرگ آرياييان شده است . او پشتيبان حيوانات سودمند در جهان است و با ايشان نيز سر و كار دارد . (شناخت اساطير ايران / جان هيلنز / ص 73)

چون بهمن پاسباني چهارپايان سودمند در عالم جسماني را به عهده دارد ، در جشن بهمنگان يا بهمنجه از كشتار حيوانات و خوردن گوشت آنان خودداري مي شود . زرتشتيان روزهاي وهمن (دوم) ، ماه (دوازدهم)،  گوش يا گئوش (چهاردهم) ، رام (بيست و يكم) را روزهاي نَبُر مي نامند . و هر ماه در چهار روز نامبرده نَبُر نگه مي دارند . به اين معني كه در اين روزهاي گوسفند و ديگر حيوانات سودمند را ذبح نمي كنند و گوشت آنها را نمي خورند . (مراسم مذهبي و آداب زرتشتيان / موبد دشير آذرگشسپ / ص 239)

 

در رواياتي آمده است كه جشن بهمنگان جشن پدران و مردان درست كردار است . پدران و مرداني كه همواره در تخصيص روزها و بزرگداشت ها ناديده گرفته شده اند . ايك همه تلاش ها و راست كرداري هايشان را پاس مي‏داريم، به پاسِ جشني كهن و باستاني كه نياكان ما هيچ گاه مادران و پدران را از ياد نبرده بودند .

بهمنگان بر همه ايرانيان و بخصوص مردان ايستاده و پدران پرتلاش فرخنده باد .

جشن بهمنگان

در روز دوم بهمن ماه و به مناسبت همنام شدن روز و ماه برگزار مي گرديد. در حال حاضر به دليل تغييراتي كه در گاهشماري ها بوجود آمده است روز دوم بهمن ماه كه بهمنگان بوده است به 26 ديماه تغيير كرده و در تقويم‏ها  ثبت شده است .

در ترجمه "خرده اوستا" چنين آمده است : « در جشن بهمنگان ، ايرانيان به مناسبت اينكه اَمشاسپَند بهمن ، در جهان مادي نگهبان چارپايان سودمند است ، از خوردن گوشت پرهيز مي كنند . ايرانيان قديم ، اين روز را به احترام آن جشن مي گرفتند و شادي مي كردند و خود را براي پيروي از صفات پسنديده آن كه راهنماي پيشرفت و سعادت است ، آماده مي ساختند. » (جشن هاي باستاني ايران / علي خوروش ديلماني)

در مورد اين جشن علي بن توسي (اسدي توسي) شاعر قرن 5 هجري در كتاب لغتنامه خود (لغت فرس) زير كلمه بهمنجه مي نويسد :« بهمنجه رسم عجم است ، چون دو روز از ماه بهمن مي گذشت بهمنجه مي كردند و اين عيدي بود كه در آن روز طعام مي پختند و بهمن سرخ و بهمن زرد بر كاسه ها مي افشاندند . »

فرخي مي گويد :

فرخش باد و خداوندش فرخنده كُناد   ## عيد فرخنده و بهمنجه و بهمن ماه##

انوري نيز مي گويد :

بعد ما كز سر عيش همه روز افكندي  ##  سخن رفتن و نارفتن ما در اَفواه##

اندر آمد زِ در حجره من صبحدمي   ## روز بهمنجه يعني دوم بهمن ماه##

ابوريحان بيروني در آثار الباقيه در مورد جشن  بهمنجه چنين مي نويسد :« روز دوم آن روز بهمن عيد است كه براي توافق دو نام آن را بهمنجه ناميده اند؛ بهمن نام فرشته موكل بر بَهايِم است كه بشر با آنها براي عمارت زمين و رفع حوايج نيازمند است و مردم فارس در ديگهايي از جميع دانه هاي ماكول با گوشت غذايي مي پزند و آن را با شير خالص مي خوردند و مي گويند كه حافظه را اين غذا زياد مي كند . و اين روز را در چيدن گياهان و كنار رودخانه ها و جوي ها و روغن گرفتن و تهيه بخور و سوزادني ها خاصيتي مخصوص است و بر اين گمانند كه جاماسب وزير گشتاسپ اين كارها را در اين روز انجام مي داد و سود اين اشيا در اين روز بيشتر از ديگر روزهاست .»

(آثارالباقيه – ص 350)

ابوريحان در كتاب التفهيم خود آورده است : « بهمن ، نام گياهي است كه اكنون در اطراف خوزستان و دشت ميشان مي رويد . ايرانيان در روز جشن ، اين گياه را با شير مخلوط مي كردند و مي خورده اند. »

(اصل و نسب و دين هاي ايرانيان باستان / عبدالعظيم رضايي / ص 499)

چنانكه از عبارت ابوريحان و اسعدي توسي بر مي آيد ، بهمن نيز نام گياهي است كه بخصوص در جشن بهمنجه خورده مي شده كه به رنگ سفيد يا سرخ و به شكل زردك بود . (يشتها – جلد اول / ابراهيم پورداوود / ص 90)

امروز نيز بين مردم ما در زمستان بخصوص ماه بهمن خوردن برف و شيره مرسوم است و معتقدند كه خاصيت دارويي دارد .

 

 

ريشه اسطوره اي بهمن :

 

 

شـــــرح

نگار شده در برچسب:جشن بهمن گان, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |

به نام پروردگار

29 بهمن روزیست که همه به مادران این سرزمین فکر میکنند و در پناه ایزد بزرگ برایش

 بهترینها را میخواهند..

مادر شدن در این سرزمین تاوان سنگینی دارد و سخت تر از ان زن بودن و سخت تر عشق

 ورزیدن ,!

زندگی هر زنی در اینجا با زنانگی او پیوند خورده و زنانگی او ردی از انسانیت انسان

 اساطیریست که گناهکاری ابدی خوانده و باور میشود ...

نگو سخت نیست وقتی با باور کم رنگ انسانیت زور میزنی که هستی, نه آدم !!!که فقط

 هستی و بغض میشود نان و آب و فکر و عشق هر روزت و تازه تر شدنت میشود رنگ

 خاکستری سکوت !!

 اینجا ها که باشی باید بجنگی با زن ساختگی باورها, نه خودت

 اینجا که باشی باید, نباشی تا ببینی میشود فقط بود...

اینجا زن زادگاهش بطن مادریست که هنوز از اتهام اغفال یه تاریخ مرد رهایی ندارد ...

اینجا که باشی باید بفهمی بودن چقدر نزدیک نبودن است ...

اینجا که باشی میتوانی برای حق حیات بجنگی و حیات نداشته باشی ...

اینجا پدرت تو را نمیتواند گناهکار ببیند ولی درس تاریخی مرد اغفال شده را خوب میخواند و

باور دارد !!

میتوانم برایت هزار بار دیگر غزل بسرایم از دلخونی های زنانگی ام ...

از حرمتی که بر باد رفت, از جسارتی که نبود ...

از نفسی که فقط آه بود!!!!

و از نگاهی که گنگ و عبث و تنها به دیوارهای شهر چشم دوخت...

اینجا که باشی فرقی نمیکند تو ,مادربزرگ و همه لچک به سرهایش تنهایید..

نگار شده در برچسب:جشن اسپندگان, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |

به نام پروردگار

واژه « مزديسنا » ريشه در نام خداي باستاني ايرانيان « اهورامزدا»دارد كه آن را « دين زرتشت»برگرفته از نام زرتشت، پيامبر و بنيانگذار اين آيين نيز مينامند...

 

 

 

فقدان منابع،باعث شده است كه دين پادشاهان هخامنشي تا به امروز همچنان ناشناخته باقي بماند. سرودههاي زرتشت يا همان «اوستا» كه از گذشته مشترك ايرانيان به جاي مانده است ،تنها سند مكتوب موجود در خصوص دين و مذهب هخامنشيان است كه از انديشههاي سياسي پادشاهان هخامنشي و بعدها ساساني تأثيرات عميق و گستردهاي پذيرفته است. از اين رو ميتوان «دين زرتشت» را بالاخص از عصر ساسانيان،ديني حكومتي دانست.
همانگونه كه اشاره شد، آيين و مذهب باستاني ايرانيان در عصر هخامنشیان به دليل فقدان منابع مستند تاريخي ،ناشناخته باقي مانده است. در كتيبههاي هخامنشي، تنها عناصر معدود مذهبي ديده ميشود. از جانب يونانيان نيز، تنها منبع قابل اطمينان، هرودت، مورخ آن دوره است. چرا كه آثار ساير مورخين نسبت به عصر هخامنشيان داراي تاخر زماني است . غالب مورخين نيز نتوانستهاند شناخت دقيق و جامعي از زمان و مكان تولد و زندگي زرتشت ارايه دهند. برخي بر اين پندارند كه احتمالاً وي در حدود سال هزار قبل از ميلاد در مناطقي كه ساكنين آن را ايرانيان تشكيل ميدادند،زندگي ميكرده است (1) يعني مناطق شمالي و شمال شرق ايران. بر اين اساس متن اوستا براي شناخت مذهب ايرانيان از اهميت بالايي برخوردار است. در اوستا، زرتشت مخاطب برگزيده اهورامزدا است و به نام افراد جامعه خويش، با خداي خود ( اهورامزدا) سخن ميگويد. متن اوستا، به طور اساسي ، بازتاب مذهب ايرانيان ساكن در مناطق خاوري است . از سويي،ميتوان چنين حدس زد كه مذهب اوليه ايرانيان در عهد باستان شكل خاصي برگرفته از مذهب اقوام هندو اروپايي است. به واقع مذهب اوليه ايرانيان، قرابت بسيار نزديكي با مذهب اقوام همسايه يعني هندوها و يا هندو ـ آرياييها دارد. با اين همه ، مذهب باستاني ايرانيان، به دليل وجود دوگونه نوآوري، از مذهب هندوها متمايز است:نخست تغيير مفهوم ديووس Deiwos ، واژه كهن هند و اروپايي است كه در زبانهاي ديگر به معناي «خدا »است . در نزد ايرانيان ،اين واژه، مفهومي پيش پا افتاده ، به خود گرفته است. واژه دايوا Daivaپارسي باستان، كه در فارسي امروز آن را ديو ( Demon) ميگويند، داراي مفهومي مبتذل و پيش پا افتاده بوده و حتي ميتوان آن را معادل Demon يا اهريمن و شيطان در زبان فرانسه دانست. بيشك چنين قلب معنايي ، نتيجه و بازتاب مفاهيم خداشناسي در نزد ايرانيان است كه در آن ، برخي خدايان بازمانده از گذشته اقوام هند و اروپايي به صورت اهريمن و شيطان معرفي ميكند. ويژگي دوم مذهب ايرانيان درعهد باستان،پديدار گشتن اهورامزدا است كه آن را نه فقط خداي واحد، بلكه خداي والا و برتر ميدانند. اگر چه در نزد هندوها، واژه آسورا Ausra به برخي خدايان بزرگ اطلاق ميشود، ليكن در مذهب هندوها، واژهاي معادل « اهورامزدا»يافت نشده است. هر دو نوآوري را ميتوان در اوستا، كتاب مقدس پيروان مزديسنا يافت.لذا اوستا به عنوان نخستين منبع براي توصيف مذهب هخامنشيان به كار ميرود. امروزه بيشتر محققان متفقالقولند كه متن اوستا در ازمنة قديم، در منطقة جغرافيايي شامل افغانستان كنوني سروده شده است لذا بيشتر انديشهها و عادات روزمره ايرانيان ساكن در مناطق خاوري را به خواننده باز ميتاباند. با اين وجود يقين داريم كه مذهب اقوام ايراني در عهد باستان از نوعي وحدت مفهومي بهره ميبرد، اما تفاوتها و وجه تمايزي نيز بين آنها موجود بوده است كه درك و دريافت آنها چندان آسان نيست. مساله مهم - نقشي است كه زرتشت - يونانيان او را Zarathushra مي نامند - ايفا كرده است كه در متون مذهبي ، او را پيامبر دين زرتشت ميدانند. در اين خصوص سؤالاتي مطرح ميشود: آيا ايرانيان در عصر هخامنشيان با تعاليم زرتشت آشنا بودند ؛پاسخ چنين سوالی به اطلاعات ما از شرايط آن دوره و تعاليم پيامبر بستگي دارد.اگر نوآوريهايي كه در مورد آنها صحبت كرديم، حاصل تعاليم زرتشت باشد، پاسخ به سوال فوق مثبت خواهد بود . ليكن تا كنون قرابتي بين اين دو نوآوري و تعاليم زرتشت به اثبات نرسيده است و احتمال بسيار وجود دارد كه اين تغييرات و نوآوريها و تهدي كهنتر از عصر حيات زرتشت صورت گرفته باشند. در مقابل مي توان ابداع شيوه بديعي در خداشناسي را به زرتشت منتسب دانست. در گاتها كه فصلي از متون منتسب به زرتشت در كل اوستا است ،اهورامزدا را به گونهاي توصيف ميكند كه موجوداتي نيز پيرامون وي را گرفتهاند كه آنها را امشه اسپندان emasa spanta مينامند و ميتوان آنها را «مقدسين جاودان» ناميد.(2) اهورا مزدا خداي والايي است كه به جهان شكل داده و نظم را در زمان و مكان برقرار ساخته است نه اين كه جهان را آفريده باشد . اهورامزدا ،خداي خدايان،آسمان را و زمين را برپا كرد. واژه دانا ( Sage) ، بيانگر قدرت ذهني، نظم و هماهنگي و قانون بخشي اهورامزدا است . در توصيف اهورامزدا ، بيشتر از فعل، «بودن» استفاده شده است چرا كه خدايان در مزديسنا «آناني هستند كه وجود دارند» در حالي كه انسان « كسي است كه بايد بميرد» انسان، همانند زمين و آسمان آفريده اهورامزدا است يعني موجودي كه با فعل ذهني و الهي شكل شكل يافته و به وسيله او در جايگاه قانوني خويش جاي گرفتهاند : اين فصل ذهني و الهي،مذهب و آيينهاي آن است. اگر اهورامزدا خدايي برتر در مزديسنا و مسئول هماهنگي و منظم در بين كاینات است،وي به تنهايي چنين كاري را انجام نميدهد. ساير خدايان نيز او را در اين امر ياري ميدهند و يا با او به مقابله برميخيزند . ياران بسيار نزديك وي شكلي خداگونه دارند كه به صورت بسيار تجريدي توصيف شدهاند. آنها را به جاي آنكه شخصيتهايي مستقل بدانيم ميتوان بيشتر تجسم آييني از مذهب دانست:«نظام طبيعت»،« منش و انديشه نيك » ،«فرمانروايي و قدرت الهي» ، « فروتني و بردباري»، «تندرستي » و «جاوداني» نقش آنها پيچيده است و به نظر ميرسد كه انسان را در انديشيدن به خدايان و تسليم در برابر مناسك و تعاليم مذهبي ، اخلاقي و سياسي كه اهورامزدا براي او لازم ميداند،ياري ميرسانند.
ساير خدايان ،واقعيتي ملموستر دارند چرا كه اساطير به آنها جان بخشيده و تصاوير موجود هر چند كم، آنها را به ما نشان ميدهند. ميترا، كه حركت خورشيد در آسمان بر عهدة اوست، الهه عدالت و الهه جنگ و آورد چرا كه براي حكمراني حق، بايد با باطل به نبرد پرداخت ، وي از اهورا مزدا به انسان ها نزديك تر است بسياري از اسامي ايران قديم نظير مهرداد (mithridate) ( كه ميترا آن را برقرار ساخت) از ميترا Mitra برگرفته شدهاند.

 

آناهيتا، پاك و منزه الهه آب و پاکی، تقوی مشروعيت و باني اصلي خاندان سلطنتي.
در مزديسنا خدايان ديگري نيز وجود دارد كه ستايش آنها ممنوع بوده و اين كه «ديوان »نيز خوانده ميشدند عبارتند از :دروغ ،خشم كه سردمدار آنان دروغگو يا بدانديش بوده و وجود داشتن، ويژگي آنها به شمار نميرفت بلكه مرگ ، نابودي، قدرت شرآفريني كه خود قرباني آن بودند،از خصوصيات اين الهه ها بود.
در مزديسنا،زمان بسته و محدود بود زمان با زمان نظم بخشنده اهورامزدا آغاز ميشود و به فرمان او نيز پايان مييابد.در اين فضاي بسته، همواره نيروي ميان نيروهاي هستي و خير يعني اهورامزدا و نيروهاي مرگ و شر يعني اهريمن در جريان است. انسان ها نيز همواره در اين نبرد گرفتار ميآيند. چنان چه آنان به فرمان اهورامزدا و باكردار نيك،گفتار نيك و پندار نيك عمل و رفتار نمايند ،نه تنها به تنهايي به فردوس (بهشت ) راه مييابند بلكه به پيروزي نهايي نيروهاي خير و بنا نهادن بهشت ابديي ياري ميرسانند. در مذهب مزديسنا در عصر هخامنشيان ، آداب و شعایر مذهبي ومفهوم بهشت اهميتي سياسي،خداشناسانه مي يابد. در بسياري از نقش برجستهها،انجام مراسم مذهبي را شاهد هستيم. پادشاه در روبروي آتشداني ايستاده است و بر فراز وي تصوير اهورامزدا را ميبينيم. پادشاه نيز به تنهايي شعایر را انجام نمي داد. چرا كه كاهنان و روحانيان مزديسنا تنها كساني بودند كه از مهارت و توانايي انجام آن برخوردار بودند.

در تمامي متون مذهبي مزديسنا، همواره از اهورامزدا و الهههاي وي ( امشه اسپندان)سخن به ميان آمده است. از اين رو، نبود هيچ نشانهاي از آنها دركتيبههاي هخامنشي بسيار تعجب برانگيز است. البته اين احتمال وجود دارد كه انديشههاي زرتشت در مناطق غربي ايران در عهد پادشاهان هخامنشي چندان شناخته شده نبودهاند. در كتيبههاي پارسي كهن، تنها از يك خدا سخن گفته ميشود : اهورامزدا و در برخي ديگر كه تاريخ نگارش آنها بسيار موخر است،به شكلي صوري از ميترا و آناهيتا مطلبي گفته شده است. بنابراين نميتوان چنين نتيجه گرفت كه ايرانيان فقط يك خدا را ميشناختند زيرا در كتيبههاي هخامنشي اين جمله به كرات تكرار شده است: « و ساير خداياني كه وجود دارند» اگر نامي از خدايان ديگر در اين كتيبهها به ميان نيامده است،تنها به اين دليل بوده است كه آنها نقشي در كتيبه ايفا نميكردند . چرا كه بسياري از كتبيههاي هخامنشي را ميتوان به نوعي متون سياسي دانست نه متون مذهبي . در كتيبهها، همواره اهورامزدا به عنوان شارع و نگهبان مشروعيت پادشاهي به تصوير كشيده شده است و پادشاه قدرت خويش را مديون اوست. «به لطف اهورامزدا» كه در غالب كتيبهها با آن رو به رو هستيم، حضور همه مكاني وهمه زماني اهورامزدا در قلمرو سلطنتي جملهاي است پادشاهي و يكي از نوآوريهاي ايرانيان ساكن در مناطق غربي و يا شايد به شكل دقيق براي ايرانيان هخامنشي بوده است .
در كتيبههاي هخامنشي نيز همانند اوستا، فلسفه خداشناسي مبتني بر ثنويت است . اهورامزدا، تجسم و نگهبان حقيقت است كه در تضاد با اهريمن يا خداي دروغ است .
اما ثنويت هخامنشيان به نوعي رنگ و بوي سياسي دارد. دروغ صرفاً رد حقيقت نيست بلكه سركشي در برابر اقتدار پادشاه منزه به شمار ميرود. ياغي سياسي، دروغگو است و مجازاتي كه در انتظار اوست، ريشه در مقدرات الهي و پادشاهي دارد. هرودت نيز در كتاب خدا ،چيز زيادي به ما نمي آموزد . ليكن توجه وي به فقدان معابد مذهبي در نزد هخامنشيان امري صحيح است . در بسياري از حفاريهاي باستانشناسي، هيچگونه بنايي مختص اجراي مراسم مذهبي، بدان گونه كه نزد بابليان و يونانيان وجود داشتند يافت نشده است. انديشههاي مذهبي ايرانيان، با سقوط هخامنشيان نيز باقي ماند ولي در عصر سلوكيان ،به طور موقت تابع گرايشات يونان پرستي آن دوره گرديد. با ظهور اشكانيان و وارد ساختن اوستا در مناطق غربي ايرانيان بار ديگر مذهب ايرانيان به سر منشا اصلي آن وصل ميشود.

نگار شده در برچسب:آيين هخامنشيان, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |

به نام پروردگار

عید نوروز توسط تمام قوم های ایرانی در میان اهالی شهر و روستا و عشایر با هر طبقه اجتماعی برگزار می شود, مراسم جشن عید نوروز است. ایرانی ها، نوروز را در آغاز سال و آغاز گردش طبیعت، جشن می‌گیرند و معتقدند که سالی دیگر گذشته و بایستی کهنگی‌ها را به سال کهنه واگذارکرد. واژهٔ جشن، از ریشهٔ «یز» (Yaz) به معنی نیایش و پرستش است و جشن نوروز سپاس آغاز سالی نو است.
به اعتقاد پارسیان، نوروز اول روز از زمانه و فل ک را آغاز گشتن است. اندیشهٔ ایرانی، نوروز را آغاز زندگی می‌داند و شروع هر پدیدهٔ مهمی را بدین روز منسوب می‌دارد. ایرانیان هر آغازی را جشن می‌گیرند و نوروز بزرگ‌ ترین آغاز و بزرگ‌ ترین جشن، با اصیل‌ترین سنت‌ها و مراسم جاودانه است. آغاز ِمراسم باشکوه عید نوروز به زمان پادشاهی جمشید شاه بازمی گردد. گفته می شود او در زمان سلطنت خود در آبادانی ایران و آسایش خاطرِ مردم از هجوم بیگانگان، نقش بسیاری داشت. در نوشته ها آمده روزی جمشید سفری با تخت زرینش به آسمان ( به سوی خورشید ) داشت و پس از بازگشت دین را تجدید و آن روز را نوروز نامید...

پس از جمشید, سال به سال بر اهمیت و فراگیری این روز افزوده شد. در زمان هخامنشیان و ساسانیان نوروز به عنوان سنتی فراگیر و بسیار باشکوه چه در دربار شاهان و چه در خانه های مردم عامه ( نه فقط زرتشتیان ) اجرا می شد. اسطوره های گوناگونی در ایران باستان, درباره این جشن ملی آورده شده است که به برخی از آن ها جهت اطلاع علاقمندان اشاره می شود.
یکی از این افسانه ها, اسطوره زیبای آفرینش است.
اورمزد شش پیش نمونه گیتی یعنی نمونه اولیه وآرمانی موجودات را در شش گاه با فاصله های نابرابر و در درازای یک سال می آفریند که به ترتیب عبارتند از: آسمان، آب، زمین، گیاه، چهار پای سودمند ومردم. به یادبود این آ‏فرینش های شش گانه، سال را به شش قسمت نابرابر تقسیم می کردند و سالگرد این آفرینش ها را به صورت جشن های پنج روزه که در آیین ایران باستان «گاهانبار» نام دارد، برگزار می کردند.
جشن سالگرد آفرینش آسمان از ۱۱ تا ۱۵ اردیبهشت، نخستین گاهانبار است. دومین گاهانبار سالگرد آفرینش آب از ۱۱ تا ۱۵ تیر است. سومین گاهانبار که سالگرد آفرینش زمین و فصل گردآوری غله است، از ۲۶ تا ۳۰ شهریور برگزار می شد. چهارمین گاهانبار سالگرد آفرینش گیاه و از ۲۶ تا ۳۰ مهر است. پنجمین گاهانبار سالگرد آفرینش چهارپای مفید جشن میان زمستان است و زمانی است که برای دام انبار زمستانی می شود.
آخرین گاهانبار, سالگرد آفرینش انسان است که در پنج روز آخر سال, یعنی پنج روز کبیسه برگزار می شود. سالگرد این پنج روز پایانی سال که دوازده ماه سی روزه را در پشت خود دارد، مدخلی بر نوروز است. پس جشن نوروزسالگردی است از آفرینش انسان، عزیزترین موجود آفرینش برای آفریدگار بزرگ که آفرینش اهورایی را پاسداری خواهد کرد و رقیبی برای اهریمن و آفریده های دیوی اش خواهد شد.به همین مناسبت، سالگرد آن با شکوه بیش تری برگزار می شود.
اسطوره دیگری نیز آیین های نوروزی را همراهی می کند، یکی از آن ها آیین نیایش به ایزد«رپیتوین» است. «رپیتوین» سرور گرمای نیمروز و ماه های تابستان است و در زمستان، در زیر زمین جای می گیرد و آب های زیرزمینی را گرم نگاه می دارد تا گیاهان و درختان نمیرند و به خصوص ریشه های درختان را در برابر یورش سرمای زمستانی پاس می دارد. بازگشت سالانه او در بهار است که نمادی از پیروزی نهایی نیکی ها بر بدی ها و بهارها بر زمستان ها است.
به همین مناسبت جشنی ویژه و نیایشی که تقدیم رپیتوین می شد، بخشی از مراسم نوروزی را تشکیل می دهد و از این دید، نوروز نمادی از پیروزی عنصر نیک در نبرد فصل ها است.
نوروز هم چنین نمادی است از سالگرد بیداری طبیعت از خواب زمستانی و مرگی است که به رستاخیز و زندگی منتهی می شود و به همین مناسبت جشن مربوط به «فروهر»ها نیز بوده است. «فروهر» یا «فروشی» گونه ای از روان است و نوعی همزاد آدمیان که پیش از آفرینش مردمان در آن جهان به وجود می آید و پس از مرگ مردمان به دنیای دیگر می شتابد و از کیفرهای خاصی که روان می بیند به دور است.
فروهرها سالی یک بار در طلیعه ماه فروردین (= ماه فروهرها) به زمین باز می گردند و هر یک به خانه خود فرود می آیند. آنان از دیدن پاکیزگی و درخشندگی خانه دل خوش می شوند و بر شادکامی خانواده وبر برکت خانه دعا می کنند و اگر خانه را آشفته و درهم، پاک نشده و نا آراسته بینند, غمگین می شوند و دعا نکرده و برکت نخواسته خانه را ترک می کنند. مراسم خانه تکانی از همین جا نشات گرفته است. ایرانیان در آغاز سال نو همه جای خانه را تمیز و پاکیزه می کنند تا فروهرهای درگذشتگان, به خانه آنان بیایند و برای خانواده برکت بیاورند.
مردمانی که بر این باورند، روز نوروز از خانه بیرون نمی روند، چون نمی خواهند که فروهرها صاحب خانه را در خانه نیابند و ناخشنود شوند. چراغ خانه ها برای این که راه را بر فروهرها بهتر بنمایانند, دراین شب ها باید روشن باشد
در آغاز پنج روز آخرین گاهانبار و به روایتی در پایان این پنج روز و درست شب نوروز بزرگ، مراسم آتش افروزی بر بام ها انجام می دادند که هم راهگشای فروهرها باشد و هم به دورو نزدیک خبر دهند که سال نو می آید. این آتش افروزی بعد از آمدن اسلام نیز در میان ایرانیان معمول بوده است و چون مراسم به طور رسمی نخستین بار در شب چهارشنبه انجام شد، این رسم در شب چهارشنبه پای برجا ماند و چهارشنبه سوری یکی از جشن های جنبی نوروز شد.
به روایتی «سوری» به معنی «سرخ» است و سرخی دلیل انرژی و تحرک. شاید باورهایی که در ایران کهن مردمان بر آن اعتقاد راسخ داشته اند و برخی از آن ها با افسانه ها درآمیخته, امروزه چندان مورد قبول مردم نباشد و برخی آن را از خرد گرایی به دور بدانند. امروزه بیش تر ایرانی ها از ریشه اعتقادات کهن اطلاع چندانی ندارند ولی جشن بزرگ نوروز را کما کان شبیه اجداد خود انجام می دهند و برپایی این جشن ها را وسیله ای برای حفظ هویت ایرانی خود در برابر هجوم فرهنگ های مختلف می دانند.
خرید و پوشیدن لباس های جدید و آراستگی در آغاز نوروز برای ایرانیان اهمیت خاصی دارد. از مراسم زیبا و باشکوه نوروزی که از دوران کهن تا زمان ما باقی مانده و از پیش درآمدهای نوروز به شمار می آید, سبزهٔ نوروزی است. در تمام مناطق ایران، سبزه‌های زیبا و سبز و خرمی در ظروف خاصی پیش از عید با آداب و مراقبت بسیار آماده و در زمان تحویل سال نو، بر سر سفرهٔ نوروزی گذارده می‌شود و آن را تا روز سیزدهم فروردین، هم چنان تازه و باطراوت حفظ می‌کنند. تهیه و مصرف غذاهای مخصوص عید نوروز که مهم ترین آن ها سبزی پلو و ماهی سفید است از دیگر آداب ورود به جشن های نوروز است.
زمان جشن نوروز ۱۳ روز است و در اولین روز نوروز ایرانیان سفره ای پهن می کنند و بر آن هفت چیز که نامشان با حرف سین شروع شده باشد, می گذارند و آن را سفره هفت سین می نامند. ( سبزه : نمودارِ گل های زیبا و زینتی ، سرسبزی و خرمی, سیب : میوه ای بهشتی و نماد زایش, سمنو : از جوانه ی گندم، نمود رویش و برکت, سنجد : بوی برگ و شکوفه ی آن محرک عشق و دلباختگی است و...) برای تزیین سفره هفت سین از وسایل دیگری استفاده می شود که هر یک فلسفه خاصی دارند. آینه و شمع برسر سفره هفت سین به نشانه نور, روشنایی و شفافیت استفاده می شود.
معمولا تخم مرغ های رنگ شده با طرح های زیبا نیز برسر سفره ی هفت سین وجود دارد که نماد نطفه و باروری و زایش است. (در اساطیر آمده فلسفه وجود تخم مرغ جهان است که تخم مرغی شکل است و آسمان چون پوسته ی تخم مرغ و زرده اش نمودگار زمین روز است.) یک جلد قرآن مجید نیز همیشه در سفره هفت سین مسلمانان وجود دارد که گویاترین دلیل آمیختگی این عید باستانی با قوانین اسلامی است. قرآن به نشانه اطاعت از خداوند و تقدس, تبرک و روحانی کردن فضای موجود و سال نوی آغاز شده, ازواجبات سفره هفت سین ایرانی مسلمان است. ماهی قرمز کوچک نیز از واجبات سفره هفت سین ایرانیان است که نماد سرزندگی و شادابی است.
ایرانیان در طول مدت جشن های سال نو به دیدن یک دیگر می روند و سال جدید را تبریک می گویند و کدورت ها و کینه های احتمالی را کنار می گذارند. مراسم عید نوروز ۱۳ روز ادامه دارد که در تمام این مدت دانش آموزان و دانشجویان در تعطیلی به سر می برند.
بنا بر آن چه در اساطیر آمده در تقویم ایرانی ، نخستین دوازده روزسال "جشن زایش انسان ها" تمثیلی از۱۲ هزار سال زندگی و نبرد با اهریمن است و روز سیزدهم تمثیلی از هزاره سیزدهم و آغاز رهایش از جهان مادی است. به همین دلیل نیز، روز سیزدهم که در واقع نمادی از زندگی انسان ها درپردیس است ، متعلق به ستاره باران انگاشته می شد، زیرا نزول باران بهاری باعث سر سبزی و طراوت زمین شده و نمایه ای از بهشت را بوجود می آورد.
این اعتقاد در ایران باستان موجب می شد، سیزدهم نوروز، روز ویژه طلب باران بهاری برای کشت زارهای نودمیده، انگاشته شود. در این روز، از دیر باز مردم ایران به دشت و صحرا می رفتند تا با شکست دیو خشکسالی، گوسفندی برای فرشته باران، قربانی و بریان کنند تا این فرشته کشت های نو دمیده را از باران سیراب کند.
مردم ایران هم اکنون نیز در پایان روز سیزدهم با سبزه های سفره هفت سین خود به دامن طبیعت پناه می برند و تمام روز را در طبیعت می گذرانند که در تقویم رسمی کشور این روز« روز طبیعت» نام گذاری شده است. روز چهاردهم فروردین ماه, جشن ها ی نوروزی به پایان رسیده و مردم زندگی عادی خود را از سر می گیرند. مراسم جشن های نوروزی یکی از جذاب ترین جشن های ایرانی برای مردم ملل دیگر است.

نگار شده در برچسب:عيد نوروز, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |

به نام پروردگار

چارشنبه سوري      آخرين چهارشنبه اسفند ماه هر سال شمسي که ايرانيان در شب آن جشن چارشنبه سوري ميگيرند و آداب و رسوم خاصي را در آن شب برگزار ميکنند. جشن چارشنبه سوري که از جشن هاي ملي و باستاني ايرانيان است و هنوز در بسياري از شهرها و روستاهاي ايران شب اين روز را بطرزي خاص جشن ميگيرند. سعيد نفيسي استاد دانشگاه تهران در شماره 11 سال اول و شماره 1 سال دوم مجله مهر درباره «چارشنبه سوري » مقاله مفصل و محققانه اي نوشته اند که قسمتهايي از آن را در اينجا نقل ميکنيم : چهارشنبه سوري يعني چهارشنبه عيش و عشرت و ميرساند که اين شب را براي جشن و سرور بنياد گذاشته اند. اين جشن ملي از قديمترين زمانهاي تاريخ در ميان ايرانيان بوده است ... شب چهارشنبه سوري در ايران آئين خاص و تشريفات گوناگون دارد که هر يک از آنها را در ناحيه ديگر ميتوان يافت .آئين چهارشنبه سوري يا شب چهارشنبه آخر سال بر دو قسم است يک قسمت از آن عمومي و مشترک ميان تمام مردم ايران است که حتي بعضي از آنها را در ملل ديگر نژاد آريا ميتوان يافت و قسمت ديگر آئين خصوصي است که مردم تهران بدعت گذاشته اند و از اينجا کم و بيش بشهرهاي ديگر ايران رفته است . آن قسمت از آئين اين شب که درتمام ايران معمول است از کرمان گرفته تا آذربايجان و از خراسان تا خوزستان و از گيلان تا فارس يعني تمام اين دشت وسيع که ايران امروز را فراهم ساخته است و زيباترين بقاياي ايران باستاني است در هر شب چهارشنبه آخر سال با شور و دلبستگي خاصي آشکار ميشود تمام مردم آذربايجان چه در شهر و چه در ده ها در آن شرکت دارند و حتي هنوز در ميان مردم قفقاز معمول است . ايرانياني که از ديار خود دور افتاده اند نيز آن را فراموش نميکنند و ايرانيان مقيم ترکيه و مصر و هندوستان نيز در جامعه خود اين رسوم و آداب را معمول ميدارند.
توپ مرواريد: در ميدان ارک طهران توپ کهن سالي بود که مدت صد سال بر فراز صفه اي جاگرفته بود و چون پيران زمين گير از جاي خود نمي جنبيد - شبهاي چهارشنبه سوري زنان و دختراني که حاجتي داشتند مخصوصاً آن زناني که در آرزوي شوي بودند از آن توپ بالا ميرفتند و بر فراز آن دمي مي نشستند و از زير آن ميگذشتند و در برآورده شدن آرزوي خود شک نداشتند و بچه هاي شيرخوار را که به اصطلاح «نحسي » ميکردند يا ريسه ميرفتند از زير توپ مرواريد و سر در نقاره خانه ميگذراندند. اين توپ را توپ مرواريد ميناميدند و افسانه هاي گوناگون در حق آن ميگفتند.
آتش افروختن : زيباترين و شايد قديمترين آداب چهارشنبه سوري آتش افروختن و جستن از آن و شادي کردن در کنارآتش است ....
اينک تقريباً در تمام ايران شب چهارشنبه سوري توده هايي از بوته خودروي بياباني فراهم مي آورند و نزديک يکديگر قرار ميدهند زن و مرد و پير و جوان در صحن خانه يا در ميدانهاي عمومي و بر سر چهارسوها و چهارراههاي شهر و ده از روي اين اخگرهاي افروخته يکي پس از ديگري جستن ميکنند و در هر جستني ميگويند: «زردي من از تو سرخي تو از من » يعني زردي بيماري و ناتواني را از من بستان و سرخي و شادابي و تندرستي را که در خود داري بمن ببخش » پس از سوخته شدن خاکستري را که از آتش ميماند بايد در خاک اندازي جمع کنند و از خانه بيرون برند ودر کنار ديوار بريزند و آنکس که بيرون ريخته است در بازگشت در ميزند بايد از درون خانه از او بپرسند: «کيست ؟ » و او هم جواب دهد; «منم » گويند: «از کجاآمده اي ؟ » جواب دهد که : «از عروسي » بپرسند: «چه آورده اي ؟ » گويد: «تندرستي ».

 

 

 

در زنجان : آتش افروختن ، فالگوش و کوزه شکستن معمول است و در کوزه شکستن اختصاصي که مردم زنجان دارند اين است که پولي با آب در کوزه مياندازند و ازبام زير ميافکنند. ديگر از خصوصيات مردم زنجان اين است که دختراني را که ميخواهند زودتر شوهر بدهند به آب انبار ميبرند و هفت گره بر جامه ايشان ميزنند و پسران نابالغ بايد آن هفت گره را بگشايند. يکي از آداب ديگر مردم زنجان اين است که از روزنه بخاريها يااجاقهاي خانه طنابي داخل اطاق ميکنند و بوسيله آن طناب چيزي طلب ميکنند صاحب اطاق مکلف است اولين چيزي که در دسترس او بود بر طناب ببندد و چون طناب را بالا کشيدند بوسيله آن چيزي که بر طناب بسته اند فال ميگيرند مثلاً اگر جاروبي بر طناب بسته باشند از آن فال بد ميگيرند که خانه خراب خواهد شد و خانه ايشان راجاروب خواهند کرد و اگر پاره ناني ببندند فالي نيک ميگيرند که وفور نعمت خواهد بود و اگر شيريني به طناب ببندند نشانه شيرين کامي است .

کوزه شکستن : مردم طهران تا چند سال پيش که از سر در نقاره خانه بالا ميرفتند کوزه اي آب نديده با خود ميبردند و ازآنجا بزمين مي افکندند و ميشکستند و کساني که بدانجادسترس نداشتند از بام خويش کوزه را بزمين مي افکندنداينکار در بسياري از نقاط ايران معمول است و عقيده دارند که بلاها و قضاهاي بد را در کوزه متراکم کرده اند و چون بشکنند آن قضا و آن بلا دفع شود...
آجيل : در شب چهارشنبه سوري آجيل خوردن از رسوم و آداب مخصوص است و مخصوصاً بايستي آجيل شور و شيرين باشد... در ميان زنان ايران در شب چهارشنبه سوري و حتي مواقع ديگري که کسي را مشکلي در پيش باشد و استجابت مرادي را بخواهد آجيل مخصوصي با آداب و حضور قلب خاصي معمول است که نذر ميکنند و داستان شيريني براي ابتکار آن ميگويند...
آجيل مشکل گشا از آداب خاص شب چهارشنبه سوري نيست ولي کساني که بدان اعتقاد کامل دارند گذشته از آنکه شب جمعه آخر هر ماه بدان عمل ميکنند شب چهارشنبه سوري نيز به آداب آن ميپردازند.
فالگوش : کساني که حاجتي دارند شب چهارشنبه سوري نيت ميکنند و بر سر چهارراهي يا اگر چهارراه نبود بر سر رهگذري به فالگوش ميايستند و نخستين عابري را که گذشت بسخن او توجه ميکنند و هر چه از دهان او برون آمد در استجابت مقصود خود به فال نيک يا به فال بد ميگيرند اگر آن نخستين سخن به اجابت آرزوي صاحب حاجت مطابق باشد آن آرزوي برآورده است و گرنه برآورده نيست . همين فال را ممکن است بر پشت در خانه اي يا در اطاقي گرفت و بايد آهسته بپشت درآمد و بي آنکه کساني که اندرون خانه يا اطاقند بدانند که کسي بر درايستاده است گوش فراداد و اولين سخني را که گفته ميشود در اجابت مقصود خود يا ناروا ماندن آن فال گرفت .
گره گشايي : کساني که بخت ايشان گره خورده و عقده اي در کارشان روي داده است چاره اي جز آن ندارند که شب چهارشنبه سوري گوشه دستمالي يا چارقدي يا گوشه ديگر از جامه خود و يا پارچه اي را گره زنند و بر سر راهي بايستند و از اولين کسي که بر ايشان گذشت خواستار شوند که آن گره را بدست خود بگشايد ممکن است قفلي را بر پارچه يا دستمال و يا گوشه اي از جامه بست و بر سر راه ايستاد و کليدآن را به نخستين کسي که از راه ميگذرد داد که با آن کليد قفل را بگشايد و عقده از کار فروبسته آن درمانده باز کند.
دفع چشم زخم و بخت گشايي : براي بخت گشايي در شب چهارشنبه سوري تدابيري معمول است و از همه شگفت تر آن است که به دبّاغ خانه ميروند و از آب دباغ خانه اندکي برميدارند و با خود بخانه مي آورند و براي گشوده شدن بخت بر سر ميريزند.
کندر و خوشبو: يکي از آداب چهارشنبه سوري آن است که زنان بر در دکان عطاري ميروند و از او «کندر وشابراي کارگشا» ميخواهند و تا عطار برود بياورد فرار ميکنند اين دکان بايد رو بقبله باشد سپس بدکان ديگري که رو بقبله باشد ميروند و «خوشبو» ميخواهند که مراد اسفند است و چون عطار پي آن برود باز ميگريزند و سپس بدکان سومي که رو بقبله باشد ميروند و مقداري کندر و اسفند ميخرند و در خانه براي دفع چشم زخم و حل مشکل خود دود ميکنند.
قليا سودن : يکي از وسايل دفع جادودر شب چهارشنبه سوري قليا سودن است اندکي قلياي خشک در هاون برنجين کوچکي ميريزند و هفت دختر نابالغ دسته ميزنند و با آب ميسايند و بر آن بول ميکنند و آن آب را در چهارگوشه صحن خانه اي که آن را جادو کرده اندميريزند و يقين دارند که بهمين تدبير جادو باطل ميشود.
آش بيمار: در خانه اي که بيماري باشد شب چهارشنبه سوري بايد در شفاي او کوشيد که بيماري او بسال ديگر نرسد براي اين کار آشي ميپزند که در ميان زنان به اسم «آش بيمار» يا «آش امام زين العابدين بيمار» معروف است بايد باديه مسين بدست گرفت و با قاشق بدرخانه اي يا به در اطاق همسايه رفت و چنانکه او نداند که اين خواهش از جانب کيست با آن قاشق بر آن ظرف مسين کوبيد و صاحب خانه يا اطاق وجداناً مکلف است که چيزي که بتوان در آش ريخت مانند آرد يا برنج يا غلات و بنشن و پياز و هر چه از اين قبيل در خانه موجود باشد و اگر نيست چند شاهي پول در آن ظرف بريزد. هر چه در ظرف ريخته ميشود بايد در ترکيب آش داخل شود و اگر پول در آن ظرف دريوزه گري ريختند با آن پول بايد لوازم آش را تدارک ديده و از آن آش بيمار را داد و بازمانده آن رابه تهي دستان رهگذر داد و همين آش هر دردي را شفا مي بخشد.
فال گرفتن با بولوني : يکي از شيرين ترين آداب چهارشنبه سوري که بيشتر جنبه بازي و تفريح گوارايي دارد فال گرفتن با بولوني است . بولوني کوزه دهان گشاد کوچکي است که درخانه هاي ما فراوان است و در آن ادويه خشک يا ترشي و مربا و غيره ميريزند زنان و دختران جوان گرد يکديگر جمع ميشوند و کوزه اي را مي آورند هر کس هر چه همراه خود دارد و نشانه اي از او بشمار ميرود در آن بولوني مي اندازد و اشعار مختلف در وصف الحال که بتوان بدان تفال کرد بر قطعه هاي کاغذ مينويسند و تا کرده در بولوني مياندازند سپس دختر نابالغي را ميخوانند و اودست در بولوني ميکند و پاره اي کاغذ را بيرون مي آوردو يکي از حاضران شعري را که بر آن نوشته است ميخواند سپس همان دختر يکي از آن اشياء را بيرون مي آورد و ارائه ميدهد و آن شعر که خوانده شده است فالي است که در حق صاحب آن نشاني زده اند در اصفهان يک سرمه دان ويک آئينه کوچک نيز علاوه بر آن اشياء در بولوني مياندازند و با ديوان حافظ تفال ميکنند يعني هر چيزي که از بولوني بيرون آمد براي صاحب آن فالي از ديوان حافظ ميزنند.

 

نگار شده در برچسب:چهار شنبه سوري, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |

به نام پروردگار

هر سال در ايران باستان به 12ماه و هر ماه به سي روز که هر کدام داراي نام ويژه مي باشند و هر ماه به 4بخش تقسيم مي گردد. دو قسمت اول داراي هفت روز مي باشد و دو قسمت دوم داراي هشت روز مي باشند. در اين گونه تقسيم بندي روزهاي نخست به نام آفريدگار(خداوند) که به ترتيب اورمزد و دي بآذر و دي بمهر و دي بدين مي باشد جاي دارد. جدول زير چگونگي قرار گرفتن روزها را نشان مي دهد:

 

  1. اورمزد، وهمن، ارديبهشت، شهريور، سپندارمزد، خورداد، امرداد.
  2. دي بآذر، آذر، آبان، خور(خير)، ماه، تير، گوش.
  3. دي بمهر، مهر، سروش، رشن، فروردين، ورهرام، رام، باد.
  4. دي بدين، دين، ارد، اشتاد، آسمان، زامياد، مانترسپند،انارم.

 

نامهاي سي روز ماه ه از اوستا سرچشمه گرفته با چم(معني) هر يک از آنها بدين گونه است:

1.       اورمزد: ساده شده اهورا مزدا

2.       بهمن: انديشه نيک

3.       ارديبهشت: بهترين راستي و پاکي

4.       شهريور: شهرياري نيرومند

5.       سپندارمزد: فروتني و مهر پاک

6.       خورداد: تندرستي و رسايي

7.       امرداد: بي مرگي، جاودانگي

8.       دي بآذر: آفريدگار

9.       آذر: آتش، فروغ

10.   آبان: آبها، هنگام آب

11.   خير«خور»: آفتاب، خورشيد

12.   ماه: ماه

13.   تير: ستاره تير، ستاره باران

14.   گوش«گئوش»: جهان، هستي

15.   دي بمهر: آفريدگار

16.   مهر: دوستي، پيمان

17.   سروش: فرمانبرداري

18.   رشن: دادگري

19.   فروردين: فروهر، نيروي پيشرفت

20.   ورهرام: پيروزي

21.   رام: رامش، شادماني

22.   باد: باد

23.   دي بدين: آفريدگار

24.   دين: بينش دروني«وجدان»

25.   ارد«اشي»: خوشبختي، دارايي و خواسته

26.   اشتاد: راستي

27.   آسمان: آسمان

28.   زامياد: زمين

29.   مانتره سپند: گفتار پاک

30.   انارم: «انغره نام روچنگهام» فروغ و روشناييهاي بي پايان

 

پنجه يا بهيزك(كبيسه)

 

    چنان که گفته شد در گاهنماي باستاني هر ماه سي روز و هر سال دوازه ماه است و در پايان اسفند پنج روز پنجه مي آيد كه روي هم رفته 365روز مي شود. در ایران هر روز نام ويژه اي داشت. چون سال خورشيدي365 شبانه روز و 5ساعت و 48دقيقه و 49ثانيه است، از اين رو پس از پايان يافتن 12ماه و پنج روز پنجه، 5ساعت و 48دقيقه و 49ثانيه زيادي مي ماند كه آن را به زبان پهلوي بهيزك مي گويند. بهيزك همان است كه در گاه شماري ها به نام كبيسه ياد مي كنند در هر چهار سال يكبار با افزودن ساعتها و دقيقه ها و ثانيه هاي زيادي،  شش روز مي شود و روز ششم را در زبان پهلوي اورداد نام نهاده اند كه به چم(معني) روز زيادي است.

پنج روز پنجه(بهيزك):

  1. اهنودگاه: نام نخستين بخش از سرودهاي اشو زرتشت
  2. اوشتودگاه: نام دومين بخش از سرودهاي اشو زرتشت
  3. سپنتمدگاه: نام سومين بخش از سرودهاي اشو زرتشت
  4. وهوخشترگاه: نام چهارمين بخش از سرودهاي اشو زرتشت
  5. وهشتواش گاه: نام پنجمين بخش از سرودهاي اشو زرتشت
نگار شده در برچسب:روز شماري ايرانيان, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |
به نام پروردگار
 
نام تخت جمشید: تخت جمشید نام امروزی «پارسَه» است. «پارسه» از زبان پارسی باستان است و یونانیان آن را پِرسپولیس (به یونانی یعنی «پارسه شهر») خوانده‌اند.این بنا را تخت جمشید یا قصر شاهی جمشید پادشاه اسطوره‌ای ایران مینامند که در شاهنامه فردوسی آمده است.
 
آنگونه که در منابع متعدد و گوناگون تاریخی آمده‌است ساخت تخت جمشید در حدود ۲۵ قرن پیش در دامنه غربی کوه رحمت،به عبارتی میترا یا مهر و در زمان داریوش کبیر آغاز گردید و سپس توسط جانشینان وی با تغییراتی در بنای اولیه آن ادامه یافت.
 
بر اساس خشت نوشته‌های کشف شده در تخت جمشید در ساخت این بنای با شکوه معماران،هنرمندان،استادکار ان،کارگران،زنان و مردان بیشماری شرکت داشتند که علاوه بر دریافت حقوق از مزایای بیمه کارگری نیز استفاده میکردند.

چگونگی سازه
وسعت‌ کامل کاخ‌های‌ تخت‌ جمشید ۱۲۵ هزار متر مربع‌ است که بر روی سکوئی که ارتفاع آن بین ۸ تا ۱۸ متر بالاتر از سطح جلگهٔ مردوشت است، بنا شده‌اند و از بخش‌های‌ مهم‌ زیر تشکیل‌ یافته‌ است‌:

* کاخ‌های‌ رسمی‌ و تشریفاتی‌ تخت جمشید (کاخ دروازه ملل)
* سرای‌ نشیمن‌ و کاخ‌های‌ کوچک‌ اختصاصی‌
* خزانه‌ٔ شاهی‌
* دژ و باروی‌ حفاظتی‌
...

پلکان‌های ورودی سکو و دروازهٔ خشایارشا
ورود سکو، دو پلکان‌ است‌ که روبروی یکدیگر و در بخش شمالغربی مجموعه قرار دارندکه همچون دستانی است که آرنج خویش را خم کرده و بر آن است تا مشتاقان خود را از زمین بلند کرده و در سینه خود جای دهد. این پلکان‌ها از هر طرف‌ ۱۱۱ پله‌ٔ پهن‌ و کوتاه(به ارتفاع۱۰ سانتیمتر)‌ دارند.
 
بر خلاف عقیده بسیاری از مورخین که مدعی بودند ارتفاع کم پله‌ها به خاطر این بوده که اسب‌ها نیز بتوانند از پله‌ها بالا بروند، پله‌ها را کوتاهتر از معمول ساخته‌اند تا راحتی و ابهت میهمانان (که تصاویرشان با لباسهای فاخر و بلند بر دیوارهای تخت جمشید نقش بسته) هنگام بالا رفتن حفظ شود. بالای‌ پلکان‌ها، بنای‌ ورودی‌ تخت‌ جمشید، «[دروازه‌ بزرگ‌]» یا «[دروازه خشایارشا|دروازهٔ خشایارشا]»، قرار گرفته‌است. ارتفاع این بنا ۱۰ متر است.
 
این بنا یک ورودی اصلی و دو خروجی داشته‌است که امروزه بقایای دروازه‌های آن برجاست. بر دروازهٔ غربی و شرقی طرح مردان بالدار و بر و طرح دو گاو سنگی‌ با سر انسانی‌ حجاری‌ شده‌ است‌. این دروازه‌ها در قسمت فوقانی با شش کتیبهٔ میخی تزیین یافته‌اند. این کتیبه‌ها پس از ذکر نام اهورامزدا به اختصار بیان می‌کند که: «هر چه بدیده زیباست، به خواست اورمزد انجام پذیرفته‌است.»[2]

دو دروازه‌ خروجی‌ یکی‌ رو به‌ جنوب‌ و دیگری‌ رو به‌ شرق‌ قرار دارند و دروازه جنوبی‌ رو به‌ کاخ‌ آپادانا، یا کاخ‌ بزرگ‌ بار، دارد.

پلکان‌های کاخ آپادانا
کاخ آپادانا در شمال و شرق دارای دو مجموعه پلکان است. پلکان‌های شرقی این کاخ که از دو پلکان - یکی رو به شمال و یکی رو به جنوب - تشکیل شده‌اند، نقوش حجاری‌شده‌ای را در دیوار کنارهٔ خود دارند.
 
پلکان رو به شمال نقش‌هایی از فرماندهان عالی‌رتبهٔ نظامی [ماد|مادی] و پارسی دارد در حالی که گل‌های نیلوفر آبی را در دست دارند، حجاری شده‌است.
 
در جلوی فرماندهان نظامی افراد گارد جاویدان در حال ادای احترام دیده می‌شوند. در ردیف فوقانی همین دیواره، نقش افرادی در حالی که هدایایی به همراه دارند و به کاخ نزدیک می‌شوند، دیده می‌شود.

کاخ آپادانا
کاخ آپادانا از قدیمی‌ترین کاخ‌های تخت جمشید است. این کاخ که به فرمان داریوش بزرگ بنا شده‌است، برای برگزاری جشن‌های نوروزی و پذیرش نمایندگان کشورهای وابسته به حضور پادشاه استفاده می‌شده‌است

این کاخ توسط پلکانی در قسمت جنوب غربی آن به «کاخ تچرا» یا «کاخ آینه» ارتباط می‌یابد. کاخ آپادانا از ۷۲ ستون تشکیل شده‌است که در حال حاضر ۱۴ ستون آن پابرجاست ته ستونهای ایوان کاخ گرد ولی ته ستونهای داخل کاخ مربع شکل میباشد

کاخ تچر
تچر یا تچرا به معنای خانه زمستانی می‌باشد.این کاخ نیز به فرمان داریوش کبیر بنا شده و کاخ اختصاصی وی بوده‌است. روی کتیبه‌ای آمده : «من داریوش این تچر را ساختم.»این کاخ یک موزه خط به شمار می‌رود از پارسی باستان گرفته در این کاخ کتیبه وجود دارد تا خطوط پهلوی بالای ستون‌ها از نمای جلویی‌های مصری استفاده شده‌است. قسمت اصلی کاخ توسط داریوش بزرگ و ایوان و پلکان سنگی جنوبی توسط خشایار شاه و پلکان سنگی غربی توسط اردشیر دوم بنا شده‌است

کاخ هدیش
این کاخ که کاخ خصوصی خشایارشا بوده‌است در مرتفع‌ترین قسمت صفهٔ تخت جمشید قرار دارد. این کاخ از طریق دو مجموعه پلکان به کاخ ملکه ارتباط دارد.
 
احتمال میرود آتش سوزی از این مکان شروع شده باشد به خاطر نفرتی که آتنی‌ها از خشایارشا داشتند به خاطر به آتش کشیده شدن آتن به دست وی. رنگ زرد سنگ‌ها نشان دهنده تمام شدن آب درون سنگ‌ها به خاطر حرارت است.
 
اینجا مکان کوچکی بوده ۶*۶ ستون قرار داشته‌است. به خاطر ویرانی شدیدی که شده اطلاعات زیادی در مورد این کاخ در دسترس نیست خیلی‌ها از اینجا به عنوان کاخ مرموز نام برده‌اند.
 
هدیش به معنای جای بلند میباشد و چون خشایار شاه نام زن دوم او هدیش بوده‌است نام کاخ خود را هدیش میگذارد این کاخ در جنوبی ترین قسمت صفه قرار دارد و قسمتهای زیادی از کف از خود کوه میباشد

کاخ ملکه
این کاخ توسط خشایارشا ساخته شده‌است و به نسبت سایر بناها در ارتفاع پایین‌تری قرار گرفته‌است. بخشی از این کاخ در سال ۱۹۳۱ توسط شرق‌شناس مشهور، پرفسور هرتزفلد، خاکبرداری و از نو تجدیدبنا شد و امروزه به عنوان موزه و ادارهٔ مرکزی تأسیسات تخت جمشید مورد استفاده قرار گرفته‌است.

ساختمان خزانهٔ شاهنشاهی
این ساختمان که شامل چندین تالار، اطاق و حیاط تشکیل شده‌است با دیوار عظیمی از بقیهٔ تخت جمشید جدا می‌شود.

کاخ صدستون
وسعت این کاخ در حدود ۴۶۰۰۰ مترمربع است و سقف آن به‌وسیلهٔ صد ستون که هر کدام ۱۴ متر ارتفاع داشته‌اند، بالا نگه داشته می‌شده‌است.

کاخ‌ شورا
به این مکان کاخ شورا یا تالار مرکزی میگویند. احتمالا شاه در اینجا با بزرگان به بحث و مشورت می‌پرداخته‌است. با توجه به نقوش حجاری شده از یکی از دروازه‌ها شاه وارد میشده و از دو دروازه دیگر خارج می‌شده‌است. به این دلیل به این جا کاخ شورا می‌گویند که در اینجا دوسر ستون انسان وجود داشته که جاهای دیگری نیست و سر انسان سمبل تفکر است.

سرانجام تخت جمشید
مجموعه‌ کاخ‌های‌ تخت‌ جمشید، در سال‌ (۳۳۰ پیش‌ از میلاد) به‌ دست‌ اسکندر مقدونی به‌ آتش‌ کشیده‌ شد و تمام‌ بناهای‌ آن‌ به‌ صورت‌ ویرانه‌ در آمد.
 
از بناهای‌ بر جای‌ مانده‌ و نیمه‌ ویرانه‌، بنای‌ مدخل‌ اصلی‌ تخت‌ جمشید است که‌ به‌ کاخ‌ آپادانا معروف‌ است‌ و مشتمل‌ بر یک‌ تالار مرکزی‌ با ۳۶ ستون‌ و سه‌ ایوان‌ ۱۲ ستونی‌ درقسمت‌های‌ شمالی‌، جنوبی‌ و شرقی‌ است‌ که‌ ایوان‌های‌ شمالی‌ و شرقی‌ آن‌ به‌وسیله‌ پلکان‌هایی‌ به‌ حیاط‌های‌ مقابل‌ متصل‌ و مربوط‌ می‌شوند. بلندی‌ صفه‌ در محل‌ کاخ‌ آپادانا ۱۶ متر و بلندی‌ ستون‌های‌ آن‌ ۱۸ متر است‌.
 
این‌مجموعه‌ در فهرست‌ آثار تاریخی‌ ایران و نیز در فهرست میراث جهانی یونسکو به‌ ثبت‌ رسیده‌ است‌.

جایگاه کنونی این سازه
در دورهٔ نو و با بازگشت و پیدایش حس میهن خواهی در میان ایرانیان و ارجگذاری به گذشتگان این سرزمین، همانگونه که ارد بزرگ میگوید:سرزمینی که اسطوره های خویش را فراموش کند به اسطورهای کشورهای دیگر دلخوش می کند فرزندان چنین دودمانی بی پناه و آسیب پذیرند .

شهر تخت جمشید اعتبار بسیاری یافت. در زمان حکمرانی خاندان پهلوی در ایران به این بنا توجه فراوانی گردید و محمدرضاشاه پهلوی جشن‌های پادشاهی خویش را در این سازهٔ کهن انجام می‌داد. با آغاز رویداد انقلاب اسلامی این سازه را یادگار شاهان خواندند و بسیار مورد بی‌مهری قرار دادند.
 
ولی امروزه می‌توان تخت جمشید را نام‌آورترین و دوست‌داشتنی‌ترین سازه در ایران و در میان ایرانیان و همچنین نماد شکوه گذشتگان دانست.
نگار شده در برچسب:تخت جمشيد, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |

به نام پروردگار

در فروردین سال 1320 خورشیدی، یک قطعه از چنین روکشی را هنگام کوتاه کردن دیوارهای خشتی باستانی در ناحیه اتاق‌های جنوبی قصر آپادانا در میان دیوار یافته‌اند که اندازه آن 12 در 31 سانتی‌متر است و 289  گرم وزن دارد و رویش سه گاو بال‌دار، قلمزنی شده‌است و سوراخ‌هایی بر روی آن تعبیه شده که جای میخ‌هایی را که با آن به در وصلش می‌کرده‌اند نشان می‌دهد. دوتا از این گونه میخ‌ها از جنس طلا و به همراه صفحه بود. در سوی جنوب تالار مرکزی آپادانا، دو درگاه قرینه درگاه‌های شمالی به دهلیزی باز می‌شد که به انبارها و یک حیاط رواق‌دار می‌رسید. نور درون تالار بزرگ مرکزی از طریق دریچه‌های بزرگی که در دیوارهای شرقی و غربی (هر یک 6 عدد) و دیوار شمالی (5عدد) تعبیه کرده بودند، تأمین می‌شد دیوار جنوبی پنج تا طاقچه بزرگ داشت.

 

ساختمان این کاخ ،از دید داریوش بزرگ کاری سترگ و ماندنی بود و به همبن سبب او فرمان داد تا نام و نشان خود و ایران (ایرانشهر) را بر چهار خشت زرین و چهار خشت سیمین هریک به طول و عرض 33 سانتی‌نتر و پهنای 15 میلی‌متر به سه زبان و خط پارسی باستان، بابلی وایلامی نقش کردند و چهار جعبه سنگی که هر کدام 45 سانتی‌متر طول و عرض و 15 سانتی‌متر بلندی داشت ساختند و در هر جعبه، یک لوح رزین و یک لوح سیمین به همراه چند سکه، از نوع سکه‌های ایونیه و لودیه و یونان، که در آن روزگار رواج داشت (در 515 پیش از میلاد، هنوز سکه‌های داریوش، موسم به داریک،دریک یا داریوشی ضرب نشده بود) قرار دادند و در چهار گوشه تالار مرکزی آپادانا، زیر پی دیوار آپادانا، با تخته سنگ‌هایی سنگین مدفون ساختند. دو تا از این جعبه‌ها و گنجینه‌هایشان را در طول روزگار به تاراج برده‌اند و جای خالی یکی از آنها در گوشه شمال غربی آپادانا در دل سنگ کوه، آشکار مانده بودفردریک کرفتر .در سال 1313 خورشیدی به بررسی این جای خالی پرداخت و نتیجه گرفت که باید در سه گوشه آن نیز نمونه آن یافت شود. پس از حفاری گوشه‌ها و در گوشه شمال شرقی و جنوب شرقی جعبه‌ها و گنجینه درون آنها را یافتند و به تهران فرستادند. اکنون یک جفت از لوحه‌ها در موزه ملی ایران نگهداری می‌شود. روی هر یک از این چهار لوحه، متنی به سه زبان فاسی باستان(10 سطر)، ایلامی (7 سطر) و بابلی (8 سطر) به خط میخی کنده‌اند. متن همه کتیبه‌های دوازده گانه، یکسان و ترجمه آن چنین است:

 
 

داریوش شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه کشورها، پسر ویشتاسپ از تخمه هخامنشی. داریوش شاه گوید: این است کشوری که من دارم. از جایگاه سکاهایی که آنسوی سغد تا برسد به حبشه، از هندوستان تا برسد به لودیه، آن را اهورامزدا، مهست خدایان، به من بخشید است. اهورامزدا مرا و این خاندان شاهیم را بپاید.

نگار شده در برچسب:كاخ آپادانا, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |

به نام پروردگار

هنگامی که در ۷۵ کیلومتری تخت‌جمشید، راه اصلی اصفهان به شیراز را به سوی پاسارگاد ترک می‌کنیم و از میان درختان بلند و سرسبزی که بر این راه خاطره‌انگیز سایه افکنده‌اند، پیش می‌رویم؛ به نظر می‌آید که در اعماق تاریخ دور و دراز و پر فراز و نشیب و رنگارنگ این سرزمین کهن فرو می‌رویم. انگار کودکان خونگرم و پرنشاطی که در روستاهای کنار راه، با خوشرویی و با مهر راه پاسارگاد را به شما نشان می‌دهند، و آن دخترکان زیبایی که با جامه‌های چین‌دار و بلند و رنگارنگ، گل‌های بنفشه و بابونه صحرایی دشت پاسارگاد را می‌چینند تا داروی دردهای مادرانشان کنند؛ یادگارهایی گرانبها از هزاران سال پیش و از پاسارگاد خاموش و خفته در تاریخ و آن مردان بزرگ هستند. هنوز هم دستان گرم و پرتوان مردان و بوی خوش نان و تنور خانگی زنان پاسارگاد نشان می‌دهد که اجاق ایرانیان همچنان روشن و همچنان گرم است.

دیرینگی پاسارگاد

منطقه‌ای که امروزه با نام «دشت مرغاب» می‌شناسیم و پاسارگاد هم در آن قرار دارد، از اوایل هزاره چهارم پیش از میلاد تا اوایل هزاره دوم دارای سکونتگاه‌ها و جمعیت فراوانی بوده و آثار آن در محوطه‌های پیش از تاریخی «تل نخودی»، «تل سه‌آسیاب» و تپه «دو تولون» و بتازگی در محوطه بسیار غنی و مهم «تنگه بلاغی» بدست آمده است. همچنین پس از یک دوره رکود چند صد ساله (که در همه جای ایران دیده می‌شود) در اوایل هزاره نخست پیش از میلاد نیز شواهد زیستی پراکنده‌ای در آن دیده شده است. 

اما در زمینه جزئیات دیرینگی محوطه هخامنشی پاسارگاد، تفاوت نظرهایی وجود دارد و هر کدام از نظرها را نیز دلایل قابل قبولی پشتیبانی‌ می‌کند. کهن‌ترین اثر پاسارگاد، «تل تخت» یا همان تخت مادر سلیمان است که یکی از کاخ‌هایی است که بر بلندی ساخته شده و هنوز هم علیرغم پژوهش‌های فراوان، برخی تصور میکنند که قلعه بوده است. رومن گیرشمن بر این اعتقاد بود که این بنا در زمان کمبوجیه اول، پدر کورش بزرگ ساخته شده، اما فرضیه بیشتر پذیرفته‌ شده که دیوید استروناخ آنرا بیان کرد، زمان ساخت آنرا در مابین سالهای ۵۴۶ تا ۵۳۰ پیش از میلاد یعنی در شانزده سال پایانی پادشاهی کورش بزرگ می‌دانند.

بخش‌های دیگر پاسارگاد، بجز بنای آرامگاه که ظاهراّ در زمان پادشاهی کورش به پایان رسیده، از بناهایی هستند که ساخت آنها در زمان کورش آغاز و در زمان پادشاهان بعدی هخامنشی، از جمله داریوش یکم به پایان رسیده‌اند.

نام پاسارگاد

در باره نام پاسارگاد، اختلاف‌ه نظرها فراوان‌تر است. این نام را برای نخستین بار سر رابرت کرپورتر (R. Ker Porter) در نخستین سال‌های سده نوزدهم میلادی و با اقتباس از نظریه جیمز موریه (J. P. Morier)  بکار برد و در آن زمان بیشتر پژوهشگران این نامگذاری را نپذیرفتند و هنوز هم شاید برخی بر این گمان هستند؛ اما اسناد نویافته جای تردیدی در درستی محل پاسارگاد باقی نمی‌گذارد.

نام پاسارگاد شکل یونانی شده واژه هخامنشی «باتراکاتاش» است که بارها در الواح عیلامی تخت‌جمشید بکار رفته است؛ اما از گونه فارسی باستان آن آگاهی درستی در دست نیست. از سوی دیگر هرودوت واژه پاسارگاد را نه برای یک مکان، بلکه برای قبیله‌ای به همین نام بکار برده است.

رونالد کنت بر این باور است که گونه فارسی باستان نام پاسارگاد، «پَـئیشی‌یا اووادا» بوده که معنی «جایگاه نوشته/ نوشتارخانه» را می‌دهد و در کتیبه داریوش در بیستون هم بکار رفته است. [۱]

ویژگی‌های پاسارگاد

برخلاف تخت‌جمشید که همه بناها بر روی یک سکوی از پیش آماده‌شده متمرکز شده‌اند، در اینجا بناها در محوطه وسیع ۶ کیلومتر مربعی جای گرفته‌اند و در گذشته شاخابه‌ای از رود پلوار از میان آن می‌گذشته است.

پاسارگاد، نشستنگاه و جایگاه گردهمایی‌های همگانی و محل تقویم آفتابی رسمی کشور (بنای معروف به زندان سلیمان)، آرامگاه کورش و به احتمالی ضعیف پایتخت همو و پسرش کمبوجیه دوم بوده است. با توجه به نظر رونالد کنت، کاملاّ ممکن است که منظور از «گنج‌نبشت/ کتابخانه استخر» و سوزانده شدن آن بدست اسکندر که به فراوانی در تاریخ‌نامه‌های سده‌های میانه دیده می‌شود، همان پاسارگاد بوده باشد و به این ترتیب ممکن است که پاسارگاد، یک فرهنگستان یا همان کتابخانه بزرگ استخر بوده باشد.

به موجب گزارش‌های تاریخ‌نگاران گذشته و نیز برخی شواهد بدست آمده، همه بناهای پاسارگاد در میان باغی زیبا و سرسبز و سرشار از آب روان واقع بوده‌اند و امروزه هم در فصل بهار گونه‌های متعدد و متنوعی از گل‌ها و گیاهان صحرایی در این منطقه می‌روید. این باغ‌ها نمونه «پردیس» هایی است که در ایران رونق و رواج چشمگیری داشته و واژه‌های «فردوس» و «پارک» از همان واژه ایرانی «پردیس» برگرفته شده‌اند.

آرامگاه کورش

نخستین کسی که نظریه آرامگاه کورش برای این بنا را بیان کرد، جیمز موریه در سال‌های نخستین سده نوزدهم میلادی بود. او در حالی از این نظریه‌اش پشیمان شد که بزودی دانشمندان دیگر (همچو گروتفند، کورزون، هرتسفلد) آنرا پذیرفتند.

آرامگاه کورش، فرازنده‌ترین و در عین‌حال سالم‌ترین بنای پاسارگاد است. این سازه باشکوه طرحی بسیار باوقار، گیرا، متوازن و متناسب را عرضه می‌دارد. طرح این گونه آرامگاه برخلاف نظر برخی محققان، در ایران ناشناخته نبوده است. اینکه گفته می‌شود چنین بام‌های شیب‌دار در ایران رایج نبوده و از نواحی شمال باختری به ایران رسیده است، ناشی از نبود آگاهی‌های پیشین در زمینه نمونه‌های دیگر چنین بام‌هایی در سراسر ایران است که حتی در گورخانه‌های پیش از تاریخی نیز بدست آمده است.

نمونه‌ای از اینگونه معماری، بنای معروف به «گور دختر» در جنوب خاوری کازرون و در نزدیکی «سرمشهد» است و نمونه دیگری از چنین گورخانه‌هایی توسط آقای خسرو پور بخشنده در کاوش‌های سال ۱۳۸۲ در تپه صرم در نزدیکی کهک قم بدست آمد. متأسفانه این سازه در همان زمان پیدایش توسط شخص یا اشخاصی ناشناس نابود شد. [۲]

ویژگی‌های ظاهری آرامگاه

آرامگاه کورش تنها از نوعی سنگ ماسه‌ای که به مرمر سفید شباهت دارد، ساخته شده و در ساخت آن از هیچگونه مواد و مصالح دیگری استفاده نشده است. سنگ‌ها که از معدنی در شمال خاوری سیوند بدست آمده، در قطعات بسیار بزرگ که گاه وزن هر کدام آنها به ده‌ها تن می‌رسد، به شیوه خشکه‌چین بر روی هم چیده و بنا گردیده است و گاه برای اتصال محکم‌تر آنها از قطعات آهنی دم چلچله‌ای استفاده شده است. این قطعات آهنی در طول زمان از چشم سارقان پنهان نمانده است. با اینهمه و علیرغم گذشت بیش از ۲۵۰۰ سال از عمر ساختمان و پشت سر گذاردن زمین‌لرزه‌ها و حادثه‌های دیگر طبیعی و انسانی، بنای آرامگاه کورش همچنان سالم و پایدار و استوار بر جای مانده و نشانه‌ای است از توانمندی‌ها و شایستگی‌های معماران، دانشمندان و صنعتگران ایرانی.

اتاق آرامگاه بر روی شش سکوی مطبق سنگی ساخته شده و طبقه هفتم آنرا تشکیل می‌دهد. نخستین و پایین‌ترین طبقه، قریب ۱۲ متر عرض و ۱۳ متر طول و ۱۷۰ سانتیمتر بلندی دارد. در نتیجه سطح زیربنای ساختمان به حدود ۱۶۰ متر مربع می‌رسد. این اندازه‌‌ها در طبقات دیگر به ترتیب کاهش می‌یابد بطوری که بلندی صفه ششم از ۵۵ سانتیمتر تجاوز نمی‌کند. به این ترتیب ارتفاع شش صفه پله‌مانند بنا حدود ۵/۵ متر و با احتساب حدود ۶ متر بلندی اتاق آرامگاه و بام آن، بلندای کل بنا بالغ بر ۱۱ متر می‌شود. این تاق بصورت شیروانی و شیب‌دار بام بنا را می‌پوشاند.

دیوارهای اتاق بسیار ضخیم ساخته شده‌اند. بطوری که پس از ورود به اتاق در می‌یابیم که اندازه‌های داخلی آن کمی بیشتر از ۲ متر در ۳ متر است. جای پاشنه درها نشان می‌دهد که این اتاق با دو در سنگی بزرگ که بر روی همدیگر قرار می‌گرفته‌اند، بسته می‌شده است. چنین درهایی که به سختی باز و بسته می شوند، معمولاّ برای بناهایی بکار می‌رفته است که قرار نبوده رفت ‌و آمدهای زیادی به درون آن انجام پذیرد.
این درها نزدیک به ۱۳۰ سانتیمتر بلندی داشته و ورود به اتاق با خم شدن امکان پذیر می‌شده است. داخل اتاق بسیار ساده و کف و سقف آن هر کدام از دو قطعه سنگ بزرگ و ضخیم پوشیده شده است. در نتیجه وجود این سقف مسطح بر بالای اتاق و در زیر شیروانی، در می‌یابیم که می‌بایست اتاق دیگری در میان این دو سقف وجود داشته باشد. این اتاق فوقانی کوچک هیچ راهی به بیرون ندارد و پیدایی آن در سال ۱۳۳۸ خورشیدی با کوشش شادروان استاد علی سامی ( رئیس مؤسسه باستان‌شناسی تخت‌جمشید که پژوهش‌های تخت‌جمشید و پاسارگاد، دین زیادی به ایشان دارد و هرگز کسی نتوانست جای خالی او را پر کند) انجام پذیرفت. به نظر ایشان، این اتاق سنگی جایگاه اصلی دو تابوت سنگی است که در کنار یکدیگر قرار گرفته‌اند. یکی از این تابوت‌ها چند سانتیمتر کوچکتر از دیگری است. در هیچکدام از این دو تابوت چیزی یافت نشده است.  [۳]

هر چند که به نظر می‌رسد کنده‌کاری‌های تابوت‌مانندی که در درون تخته‌سنگ‌های بام زیرین و داخلی بنا انجام شده است، شیوه‌ای برای سبک کردن آن بوده باشد؛ اما بعید نیست که با توجه به اندازه‌های آنان که برابر با قد و هیکل آدمی است، آنگونه که استاد سامی بیان داشته‌اند، تابوت‌های کورش و «کاساندان» بانوی او بوده باشند.

در اطراف و درون آرامگاه هیچگونه آذین و نگاره‌ای وجود ندارد و تنها در نمای سردر سه‌گوش زیر شیروانی و بالای در ورودی، نقش بسیار کمرنگی از نگاره یک گل دوازده‌ گلبرگی متداول هخامنشیان نگاشته شده است. علاوه بر این هیچگونه کتیبه و نبشته‌ای نیز در آرامگاه یافت نشده است. اما آریان مورخ یونانی گزارش کرده که در آرامگاه کورش کتیبه‌ای «به خط ایرانی» به این مضمون دیده شده است: «ای مرد! من کورش هستم، پسر کمبوجیه، من شاهنشاهی پارسیان را بنیاد گذاشتم. من بر آسیا فرمان راندم، اینک بر من رشک مبر». آریان و همچنین استرابو، مورخ دیگر یونانی به نقل از آریستوبولوس وضعیت داخل مقبره را نیز به اختصار توصیف کرده‌اند. بر پایه گفتار آنان در اتاق آرامگاه یک تخت زرین با تابوتی زرین و میز و ساغرهایی وجود داشته است.

البته در درون آرامگاه و بر سنگ‌هایی در پیرامون آن، کتیبه‌هایی مذهبی و نیز طرحی از یک محراب تراشیده شده که به دوره حکومت اتابکان فارس مربوط می‌شود. در آن زمان از این مکان بعنوان مسجد استفاده می‌شده است. در دوره‌ای نیز که تا همین اواخر ادامه داشته است، این بنا را به عنوان «قبر مادر سلیمان» می‌شناخته‌اند که زیارتگاهی ویژه زنان بوده و مردان حق داخل شدن به آنرا نداشته‌اند.

امروزه در پاسارگاد تنها یک کتیبه کامل که در چند جای مختلف بر دیوار کاخ‌ها نوشته شده است، دیده می‌شود. این کتیبه‌ها در دو سطر به زبان و خط فارسی باستان، یک سطر ترجمه عیلامی و یک سطر ترجمه اکدی (بابلی نو) نگاشته شده‌اند: «اَدَم کوروشَـ(ـه)، خشایَـثی‌یَـه، هخامنیشی‌یَـه» من کورش، شاه، هخامنشی». از این کتیبه نسخه دیگری بر بالای سنگ‌نگاره مرد بالدار بوده است که در فاصله سال‌های ۱۲۴۰ تا ۱۲۵۳ خورشیدی ناپدید شده است. امروزه بحث‌های فراوانی در زمینه زمان نگارش این کتیبه‌ها در حال انجام است.

بنای آرامگاه و همه بازماندهای کورش هخامنشی، نه تنها یادمان او، بلکه یادگار پر ارج دانش، فن‌آوری و اندیشه ایرانی است.

نگار شده در برچسب:آرامگاه كورش كبير, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |

به نام پروردگار

نیمدری :محوطه باستانی « کاخ بردک سیاه » در منطقه برازجان استان بوشهر واقع شده است . بررسی ها ی باستان شناسی نشان داد که  کاخ بردک سیاه به عنوان اقامتگاه زمستانی پادشاهان نخستین هخامنشی مورد استفاده قرار می گرفته است.

 

نخستین عملیات باستان شناسی در این محوطه در سال ۱۳۵۶ انجام گرفته بود و پس از انقلاب نخستین بار در سال ۱۳۸۴ و پس از کشف کتیبه‌ای هخامنشی، کاوش‌ها در این محوطه باستانی از سرگرفته شد و پس از یک دوره گمانه‌زنی به منظور شناسایی حدود عرصه کاخ و نجات آن از میان درختان نخل، هیات باستان‌شناسی چند ترانشه بازکرده و بخش‌هایی از کاخ را بیرون آوردند. عکس‌های هوایی سال ۱۳۵۶ از محوطه هخامنشی کاخ بردک سیاه در بوشهر، ۵ تپه باستانی را نشان می‌دهد که احتمالا کاخ‌هایی متعلق به جد کوروش کبیر بودند. امروز از ۵ تپه تنها یک‌چهارم یکی از تپه‌ها باقی مانده است. بنا بر گزارشات حفار تالار کاخ بردک سیاه مجموعاً ۲۴ ستون دارد. ردیف ستون ها از خاور به غرب ۶ ستون و از شمال به جنوب ۴ ستون بوده است

اما از این مجموعه پی ۴ پایه ستون و بخش های زیرین ۲۰ پایه ستون بیشتر باقی نمانده است. ستون های تالار اصلی چوبی است و روی چوب لایه ای از گچ گرفته شده است. در میان پایه ستون های پیدا شده تکه هایی از مجسمه سر و چشم عقاب نیز پیدا شده است که شبیه عقاب حجاری شده در تخت جمشید است. چشم، پر ، سر و منقار مجسمه عقاب سنگی در میان گچ سر ستون ها نصب شده است.

چهار درگاهی که از چهارسو تالار مرکزی را به ایوان‌ها پیوند می‌دادند نیز شناسایی شده‌اند. ساختار معماری ایوان جنوبی کاخ بردک سیاه به شیوه معماری درگاه کاخ بارعام کوروش بزرگ در پاسارگاد طراحی شده است. این ایوان دارای ۱۲ ستون بود که در این کاوش‌ها ۶ پایه ستون از بین آن‌ها کشف شده است. در نگاه کلی تکامل معماری پاسارگاد نسبت به بردک سیاه کاملا مشخص است. این امر حاکی از قدمت این کاخ نسبت به پاسارگاد دارد. ستون تالار اصلی پاسارگاد از جنس سنگ ساخته شده اما این ستون ها در بردک سیاه از جنس چوب و گچ است. همچنین کف تالار پاسارگاد سنگفرش شده است حال آن که در کاخ بردک سیاه هنوز اثری ازکف پوش پیدا نشده است. با وجود این عده ای دیگر این بنا تا عصر داریوش جلو می آورند و معتقد به قدمت این بنا نسبت به پاسارگاد نیستند .

درحالیکه یغمایی، سرپرست هیئت کاوش معتقد است تنها بخش کوچکی از یافته های معماری شهر بزرگ تئوکا به دوره هخامنشیان تعلق دارد. به گفته او کاخ‌های این شهر پیش از مجموعه کاخ‌های پاسارگاد و به گمان بسیار در زمان پدر و اجداد کوروش بزرگ ساخته شده‌اند. یغمایی در حالی بقایای این محوطه را به تئوکای باستانی نسبت می دهد که تئوکا از نخستین شهرهایی است که مورد هجوم و تسخیر سربازان اسکندر مقدونی قرار گرفت . نشانه تخریب، غارت، ویرانی و به ویژه آتش‌سوزی یک پارچه در تمام بخش‌های کاوش شده محوطه دیده می‌شود. شدت آتش در این مجموعه به حدی بوده است که نقوش برجسته دو سوی درگاه به صورت پودر سنگ سوخته در آمده است. علاوه بر این وجود سکه‌های یونانی که در کاوش‌های پیشین از این محوطه به دست آمد وقوع جنگ‌های هخامنشیان و یونانیان را در این منطقه بیش از پیش تقویت می کند.

ارزنده‌ترین یافته‌های کاوش در این محوطه باستانی، کشف چهار قطعه ورقه طلای تا شده به وزن تقریبی ۳ کیلو و ۱۵۰ گرم، سه سنگ نبشته، صدهاتکه کوچک و بزرگ سنگ لاجورد، چند آویزه، یک دسته خنجر از جنس عاج، بیش از ده‌ها نوک پیکان مفرغی، بخش‌هایی از سرستون‌ها به گونه پر عقاب از جنس سنگ آهک، یک پیکره عقاب مفرغی با بال‌های گشوده که احتمالا برفراز درفش هخامنشیان نصب می شد و بسیاری یافته‌هایارزشمند دیگر است که در مجموعه خود دربرگیرنده یک موزه از دوره هخامنشی هستند. همه این اشیا به امین اموال اداره کل میراث فرهنگی و گردشگری استان بوشهر سپرده شده‌اند.

نگار شده در برچسب:كاخ بردكسياه, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |

به نام پروردگار

اغ ایرانی پاسارگاد یکی از بخش‌های مجموعه پاسارگاد است که آن را ریشه معماری باغ‌های ایرانی دانسته‌اند.

 

هرودوت می گوید «پاسارگاد» نام مهمترین طایفه و عشیره پارسیان بوده است و هخامنشیان از این طایفه برخواسته اند.

 

نخستین كسی كه نام پایتخت كوروش را یاد كرده ، كتزیاس پزشك یونانی داریوش دوم و اردشیر دوم هخامنشی است كه در ایران می زیست و به این نام آشنایی كامل داشته است. وی نوشته است  كوروش در « نزدیك پاسارگاد» بر آخرین پادشاه ماد پیروزی یافت.

 

نام پاسارگاد از اسم قبیله شاهی پارسیان یعنی قبیله «پاسارگاد» گرفته شده كه « گران گرزان» معنی می داده است.

 

براساس آنچه در کتیبه‌ها آمده، در زمان ساخت این باغ، کوروش کبیرشخصا دستور داده بود که باغ پاسارگاد چگونه ایجاد شود و درخت‌ها نیز به چه شکل کاشته شوند، یعنی هندسی‌سازی باغ و شکل و شمایل آن از نگاهی که کوروش به باغ ایرانی داشته گرفته شده‌است.

 

آثاری در تخت جمشید پیدا شده‌اند که نشان می‌دهند، احتمالا باغ جلوی صفه قرار داشته و سپس در دوره ساسانیان باغ‌ها در جلوی کاخ‌ها و معابد شکل گرفتند و این موضوع در دوره اسلامی نیز ادامه می‌یابد که الگوی تمام این‌ها باغ پاسارگاد بوده‌است. 

 

 

همچنان كه مورخین قدیم گفته اند؛آرامگاه و كاخ های كوروش در میان باغ بزرگ و انبوه از درختان گوناگون و دشتی چمن زار و خرم واقع بوده كه توسط آب گزرهای ( آبروهای) متعددی كه از رود پلوار می آوردند، سیراب می شده. این محوطه زیبای سر سبز را بوستان پاسارگاد ( باغ سلطنتی ) می خوانیم. طرح بناهای پاسارگاد تك ساختمان هایی را نشان می دهد كه از چهار جانب باز و گشاده بوده اند و بنابراین محوطه دیدشان می بایست چشمگیر و خرم باشد. از همین روی، میان طرح كاخ ها و نقشه آب نماهای بوستان و خیابان های آن وابستگی دقیقی مشخص شده است.

نگار شده در برچسب:باغ پاسارگارد, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |

به نام پروردگار

مجموعه تاريخي پاسارگاد يکي از آثار بر جاي مانده از دوران هخامنشي است که در منطقه پاسارگاد استان فارس واقع شده است.

اين مجموعه که هفتمين اثر ثبت شده کشور در فهرست آثار ميراث جهاني است در سال 550 پيش از ميلاد در دوران هخامنشيان بنا نهاده شد.

مجموعه تاريخي پاسارگاد که به فرمان کوروش هخامنشي بنا شد ، شامل آرامگاه کوروش ، کاخ انسان بالدار ، کاخ بارعام ، کاخ اختصاصي و بناي معروف به تخت سليمان است.

بناي آرامگاه کوروش در ميان باغهاي سلطنتي قرار داشته و از سنگهاي عظيمي که طول برخي از آنها به هفت متر مي رسد ساخته شده است.

بناي آرامگاه دو قسمت مشخص دارد يکي سکويي شش پله اي که قاعده آن مربع مستطيلي به وسعت 165 متر مربع است و ديگري اتاق کوچکي به وسعت 5/7 متر مربع است که ضخامت ديوارهايش به 5/1 متر مي رسد.

در ورودي آرامگاه در سمت شمال غربي قرار داشته و پهناي آن 75 سانتي متر است.

کاخ اختصاصي کوروش يکي ديگر از بناهاي مجموعه تاريخي پاسارگاد است که در هزار و 300 متري شمال غربي آرامگاه کوروش واقع است.

بخش هاي اين کاخ عبارتند از يک تالار مرکزي ، 2 ايوان در غرب و شرق و 2 محوطه باز در شمال و جنوب همچنين کتيبه اي به سه زبان ايلامي ، پارس باستان و بابلي با مضمون من هستم کوروش شاه هخامنشي بر تنها جرز سنگي اين کاخ باقيمانده است.

زندان سليمان يکي ديگر از آثار بسيار زيبا در مجموعه تاريخي پاسارگاد است که به اوايل دوره هخامنشيان تعلق دارد و بناي چهار گوش برج مانندي است که در دوران اسلامي به زندان سليمان شهرت يافته و اکنون فقط يک ديواره آن باقيمانده است.

گروهي آن را آرامگاه کمبوجيه پسر و جانشين کوروش مي دانند و بعضي آن را آتشگاه و برخي ديگر نيز گنج خانه کوروش ناميده اند اما احتمال اينکه آرامگاه کمبوجيه بوده بر دلايل استوارتري متکي است. 
 

نگار شده در برچسب:كاخ پاسارگارد, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |

به نام پروردگار

آشنایی با خط دبیره میخی هخامنشیان

دبیرهٔ میخی هخامنشی دبیره‌ای میخی است که آن دسته از سنگ‌نبشته‌های هخامنشی را که به پارسی باستان است به آن نوشته‌اند. کتیبه‌های مذکور در تخت جمشید، دشت مرغاب، بیستون، الوند، شوش، و آسیای صغیر به فرمان شاهان هخامنشی، به ویژه داریوش اول و خشایارشا کنده گردیده‌اند.

 اختراع و پیشینه

برخی این دبیره را نخستین دبیره‌ای می‌دانند که با توجه به دیگر دبیره‌ها اختراع شده‌است و می‌گویند که نتیجهٔ دگرش دبیره‌های دیگر نبوده‌است. دبیره میخی هخامنشی به احتمال بسیار به دستور داریوش بزرگ پدید آورده شده‌است. می‌گوییم به احتمال بسیار چون که کتیبه‌هایی از شاهان بومی (پارسی) هخامنشی (نیاکان داریوش) چون آریارمنا و نیز کتیبه‌ای کوتاه منتسب به کوروش یافت شده‌اند. اما صاحب‌نظران باور دارند که این کتیبه‌ها (و لوحها) همه پس از شاهنشاهی داریوش نوشته شده‌اند.

با این همه برخی از دانشمندان این دبیره را گونه‌ای وام‌گیری از دبیره‌های همسایگان ایرانی می‌دانند؛ با این استدلال که ظاهراً مانند دیگر دبیره‌های میخی، از نشانه‌های میخ‌مانندِ عمودی، افقی و زاویه‌دار ساخته شده‌است. باید توجه داشت که تنها یک حرف این دبیره با دیگر دبیره‌های میخی یکسان است، که احتمالی بودن چنین همسانی نیز شگفت نیست. اما با نگاهی دقیق‌تر به ساختار بیرونی و درونی این دبیره آشکار می‌شود که ویژگی‌های ابتکاری آن بیشتر از ویژگی‌های اقتباسی است. دو ویژگی برجسته و نظرگیر آن شمار اندک نشانه‌ها و سادگی آن‌هاست. این دو ویژگی، دبیره میخی فارسی باستان را از دیگر دبیره‌های میخی که معمولاً بیش از صد یا چندصد نشانه دارند و بیشتر نشانه‌ها معرّف هجاها و واجهای آن زبان‌ها هستند ویژه می‌کند. خانم دکتر بدرالزمان قریب، پژوهشگر، استدلال‌هایی مبنی بر اینکه این دبیره نوآوری ایرانیان بوده و از همسایگان گرفته نشده‌است، آورده‌است.

ساختار و ویژگی‌ها

دبیره پارسی باستان که از چپ به راست نوشته‌می‌شده، ۳۶ نویسهٔ ملفوظ، ۷ یا ۸ ایده‌نگار، تعدادی نویسهٔ عددی، و یک جداکنندهٔ کلمات دارد. از ۳۶ نویسهٔ ملفوظ، سه نویسه واکه، سیزده نویسه همخوان مستقل، و بیست نویسه همخوانهایی هستند که شکل آنها بسته به واکه‌ای که پس از آنها می‌آید تغییر می‌کند. اندیشه‌نگارهای این دبیره برای مفاهیم شاه (‎‎)، کشور (‎‎ و ‎‎)، خدا ‎‎ زمین (‎‎)، و اهورامزدا (;‎‎ و ‎‎ ; برای حالت عادی و‎‎; برای حالت اضافی) به کار می‌روند. به نظر می‌رسد که این ایده‌نگارها در دوران داریوش اول استفاده نمی‌شده‌اند، بلکه تنها در کتیبه‌های خشایارشا و جانشینانش وجود دارند. اعداد با استفاده از پنج شکل اصلی برای یک، دو، ده، بیست، و صد تشکیل می‌شوند. به دلیل شباهت حروف این دبیره به میخ، به این دبیره و چند دبیره دیگر که به این دبیره شباهت ظاهری دارند دبیره میخی گفته می‌شود. این دبیره از ساده‌ترین دبیره‌های میخی است. تنها دبیره میخی اوگاریتی است که از آن ساده تر است و صد در صد الفبایی است.

ایدئوگرامها

به نظر می‌رسد اختراع ایدئوگرامها زمانی چند پس از اختراع سایر نویسه‌ها بوده‌است. زیرا در کتیبهٔ بیستون که از نخستین کتیبه‌هاست، علی‌رغم کمبود جا، از ایدئوگرامها، که بسیار هم به کار می‌آمدند، استفاده نشده‌است. 

کاربرد در رایانه

این دبیره همکنون در استاندارد یونیکد پذیرفته شده و بازه‌ای به آن اختصاص داده شده‌است.

رمزگشایی و اهمیت آن در شرق شناسی

دبیره میخی هخامنشی به خاطر سادگی اولین نوع دبیره میخی بود که رمزگشایی شد. به طور خلاصه روند خوانش مجدد به صورت زیر بود. از میان شاهان هخامنشی تنها کسی که پدرش شاه نبود داریوش بود. بنابراین ابتدا کلمه‌ٔ شاه از روی تکرار به فواصل نسبتاً برابر (فلان شاه فرزند بهمان شاه فرزند...) حدس زده شد. از روی این دوقرینه نام داریوش خوانده شد و به کمک منابع یونانی و اسم شاهان هخامنشی سایر نویسه‌ها نیز خوانده شدند. گروتفند آلمانی و راولینسون بریتانیایی نقشی کلیدی در این فرایند داشتند. پژوهشگران و زبانشناسان با خواندن کتیبه‌های میخی ملاحظه‌کردند که با زبانی که شباهت بسیاری با سانسکریت (زبان باستانی هند) دارد مواجهند. سانسکریت زبانی کاملاً شناخته‌شده در آن زمان بود. به این ترتیب کتیبه‌های هخامنشی خوانده شدند.

در سال ۱۶۲۱م. سیاح ایتالیایی به نام پیترو دلاواله از کتیبه‌های تخت‌جمشید چند علامت میخی نقاشی کرد و با خود به اروپا برد و به حدس خود گفت که این دبیره باید از چپ به راست خوانده شود. شاردن جهانگرد فرانسوی در سال ۱۶۷۴م. یکی از کتیبه‌های ایرانی را در سیاحتنامه خود ترسیم کرد و کنت کای لوس در ۱۷۶۲ م. تصویر گلدانی از مرمر را که بر روی خود کتیبه‌هایی از سه دبیره میخی و یک دبیره مصری داشت انتشار داد و زمینه را برای تحقیق باز کرد. در سال ۱۷۶۵م. کارس تنس نی‌بور دانمارکی کتیبه‌هایی از پاسارگاد کپی برداشت و معلوم کرد که دبیره‌های این کتیبه‌ها از سه نوع است و ساده‌ترین آنها مرکب از چهل و دو علامت می‌باشد. عالم دانمارکی دیگر به نام مون‌تر نوع دوم دبیره میخی را در سال ۱۸۰۲م. دبیره سیلابی یا هجایی اعلام کرد و گفت هر علامت آن نمایندهٔ یک هجاست و دبیره سوم نیز ایدئوگرامی است یعنی هر علامت نمایندهٔ یک مفهوم یا کلمه‌است. بعدها عالم مزبور گفت در جاهایی که کتیبه به سه نوع دبیره نوشته شده هر سه از حیث مضمون راجع به یک مطلب‌اند و هرکدام از دبیره‌ها متعلق به یک زبان است. به عقیدهٔ او دبیره اول باید متعلق به زبانی باشد که متن در ابتدا به آن زبان نوشته شده و بعد آن را به دو زبان دیگر ترجمه کرده‌اند و چون زبان اهالی پارس، که تخت‌جمشید در آن واقع است، زبان پارسی بوده پس جای اول را باید به زبان پارسی داد. پس از آن او بخواندن دبیره اول که ساده‌تر بود پرداخت. او با این مجاهدت‌ها توانست دو حرف را که عبارت از «آ» و «ب» باشند معلوم کند و نیز متوجه شد که چند علامت دبیره میخی در ایران باستان همیشه با هم و به یک ترتیب تکرار می‌شوند ولی گاه آخر این چند علامت تغییر می‌کند. در ادامهٔ تلاش‌های مون تر, محقق دیگری به نام گروت فند به این نتیجه رسید که این چند علامت که به یک ترتیب و با هم تکرار می‌شوند باید کلمه شاه باشد و کلمه‌ای که قبل از آن آمده و در دو کتیبه مختلف است اسم شاه. بالا خره بعد از مجاهدت و تلاشهای فراوان محققین راولین سن موفق شد راز کتیبهٔ بیستون داریوش اول را که با سه زبان نوشته شده بود (پارسی قدیم، ایلامی، آسوری) فاش کند. و این باعث شد تا الفبای زبان پارسی باستان معلوم شود و چهارصد واژه از این زبان بدست آمد. علامات دبیره میخی دوم نیز به کوشش راولین سن در سال ۱۸۵۵ م. کاملاً معلوم شد و محقق شد که زبان آن زبان ایلامی یا زبان شوشجدید است. بعد از این به خواندن دبیره سوم پرداختند در اینجا کار با اشکالات بسیار همراه بود زیرا این دبیره کمتر از دو دبیره دیگر جا گرفته بود. «مون تر» در ۱۸۰۲ م. گفت که بعضی علامات دبیره سوم شبیه علاماتی است که بر آجرهای بابل نوشته شده و از خرابه‌های این شهر قدیم بدست آمده‌است. بر اثر اکتشافات الیاردا و ابت تاا در نینوا ثابت گردید که دبیره سوم کتیبه‌های هخامنشی همان دبیره آسوری وبابلی است و دیگر شکی نماند که شاهان هخامنشی بعد از زبان پارسی قدیم و زبان ایلامی به دبیره و زبان آسور و بابل، که زبان و دبیره نخستین مردم متمدن آسیای پیشین بود توجه داشته و آن را بکار می‌برده‌اند. بر اثر کوشش صدوپنجاه‌سالهٔ این پژوهندگان ما امروزه از هر جهت به زبان و دبیره رایج زمان هخامنشیان آگاهیم.

نکته‌ٔ جالب توجه اینست که همان طور که گفته شد کتیبه‌ٔ بیستون و اکثر کتیبه‌های تخت جمشید (پارسه) به سه زبان ایلامی، بابلی(اکدی) و پارسی باستان نوشته شده‌اند. از این رو پس از رمز گشایی دبیره میخی هخامنشی، دبیره بابلی و پس از آن دبیره ایلامی(به طور ناقص) رمز گشایی شدند. باید توجه داشت که حجم لوحهای گلی و کتیبه‌ها به این دو زبان چند هزار برابر کتیبه‌های فارسی باستانی‌است. به علاوه این دودبیره حتی در زمان هخامنشیان سابقه‌ای چندهزار ساله داشتند! پس باید گفت دانشهای نوین آشورشناسی و سومرشناسی و عیلام‌شناسی همه مدیون دبیره میخی هخامنشی‌اند.

روندی که در بالا به آن اشاره شد تا حدی گویای طنزی تاریخی است. چون زبان و دبیره میخی هخامنشی در میان مردمان و تیره‌های گوناگون شناخته شده نبود، پادشاهان هخامنشی از دو زبان و دبیره دیگر نامبرده در بالا نیز استفاده می‌کردند تا عده بیشتری از مردمان امپراتوری قادر به خواندن آنها باشند. اما همین دبیره گمنام باعث رمزگشایی دو دبیره معروف آن زمان شد.

زبان و خط ساسانی، نشانه ای از پیشرفت تمدن ایرانی  

ایران صدا: ساسانیان در آغاز به سه خط یونانی، اشکانی، و ساسانی مطلب می نوشتند اما بعد ها فرس میانه یا پهلوی ساسانی خط رایج آنان شد و گویش ایشان پهلوی ساسانی است. ایران در روزگار ساسانی دارای 5 لهجه وزبان دری، پهلوی فارسی، خوزی و سریانی بوده است./گروه فرهنگ وادب وهنر  

کتاب های بسیار ساسانیان، ثمره وجود خط وفرهنگ نگارش ایران آن روزگار است. از میان کتاب های دوره ساسانی می توان به "اوستا "کتاب مذهبی دوره ساسانی ،کتاب "بن دهش "که خلاصه اوستاست، و "نامه سرتن " که درباره تشکیلات دوره ساسانیان است وکتاب "تاج تاجک " با موضوع پند واندرز و کتاب "ماتیکان هزاردستان "که مجموعه قوانین حقوقی و جزایی ساسانیان است و کتاب "ارداویراف نامه که ماجرای سفری تخیلی به عالم پس از مرگ است.
زبان ایرانیان در دورة ساسانیان زبان پارسیک یا پهلوی ساسانی بود.
این زبان لهجه ای از زبان پهلوی اشکانی به شمار می رفت که در جنوب ایران رواج داشت.
خط ایران در این دوره مأخوذ از خط آرامی بود و به دو نوع خط پهلوی، کتیبه ای یا گشته دبیره و خط پهلوی کتابی یا عام دبیره تقسیم می شد. در این قرن تعدادی زیادی کلمات آرامی که شمار آنها به هزار کلمه می رسید وارد زبان پهلوی ساسانی شده بود. برخلاف زبان فارسی که لغات دخیله عربی را به خط عربی نوشته و به همان صورت خودش می خوانند، در زبان پهلوی چنین نبود، دبیران ساسانی لغات آرامی را که در نوشته های خود به کار می بردند ، به آرامی تلفظ نمی کردند بلکه به تلفظ پهلوی قرائت می نمودند.
مثلاً: "ملکا" می نوشتند و "شاه" می خواندند و یا "گملا" که همان جمل عربی باشد می نوشتند و "اشتر" می خواندند. یا "کدبا" می نوشتند و "دروج" یعنی دروغ می خواندند. این شیوة نگارش را در اصطلاح هزوارش می نامند.
خط پهلوی کتابی تا سه قرن پس از اسلام در ایران ادامه داشت و در آن دوره کتابهایی به زبان پهلوی از طرف موبدان زرتشتی نوشته شده است.
اوستا کتاب کهن ایرانیان:
نام کتاب دینی زردشتیان، و شاید یکی از آثار و قدیمی ترین اثر مکتوب ایرانیان و موضوع های اخلاقی و دینی و داستانهای ملی، این کتاب در قدیم ظاهرا بسیار بزرگ بود و آن گونه که در روایات اسلامی آمده، بر روی 12000 پوست گاو نوشته شده بود که اسکندر رومی، بخش علمی آن را به یونانی ترجمه، و بقیه را پراکنده و سوزاند. بلاش (یکی از پادشاهان اشکانی) دستور جمع آوری آن را داد و سپس در دوره ساسانیان، "اردشیر بابکان" به توسط «تنسر یا توسر» و بعد از او پسر اردشیر (شاپور اول) به جمع آوری و تدوین اوستا، پرداختند. در زمان شاپور دوم، "آذرباد مهرپسندان" اوستا را بررسی و در زمان انوشیروان به دستور او، این کتاب بازبینی شد. البته از مجموع روایات زردشتی چنین برمی آید که گردآوری و نقل «اوستا» همواره به صورت شفاهی و سینه به سینه بود، تا آنکه در قرن 4 میلادی، در زمان شاپور دوم، آن را با الفبایی که از روی الفبای زردشتی و پهلوی مسیحی «خط زبوری» اختراع شد، نگاشتند. در همین زمان ساسانیان، اوستا به زبان پهلوی (فارسی میانه) ترجمه و تفسیر شد که آنرا «زند» گویند و غالبا اوستا را با کلمه «زند» با هم می آورند و «زند اوستا» گویند. بعد شرحی درباره «زند» نوشته شد که به آن «پازند» گفتند، که زبانش روان تر و پاک تر از زبان «زند» است. زند، یعنی شرح و تفسیر و بیان.

ساختار اوستا: اوستا در دوره های مختلف فراهم آمده، بخش کهن آن حدود 1000 سال قبل از میلاد است. اوستا، دارای 21 نسک و در پنج قسمت است.

1- «یسنا» که دارای 72 فصل که 17 فصل آن گاتها را تشکیل می دهد و بخش جدید اوستا، 44 قسمت دیگر (ویسپرد، وندیداد، یشتها، خرده اوستا).
خرده اوستا: به معنی اوستای کوچک. خلاصه ای است از اوستای دوره ساسانی، تدوین این کتاب را در زمان شاپور می دانند که شامل انواع نیایش ها، گاهها (سی روزه ها) و آفرینگان.
ویسپرد: ویسپ یعنی همه، رد یعنی حامی. ویسپرد از 24 کرده (فصل) تشکیل شده و مطالب آن از «یسنها» گرفته شده است.
گاهان ویسنها: گاهان جمع گاه است و گاه، بازمانده گاتای اوستایی، به معنی سرود گاهان 17 یسن (ستایش) است و به 5 گاه، تقسیم شده است.
وندیداد: تصحیف ویدیوداد است، «ویدیوداد» به معنی قانون غیر دیوی است. وندیداد، نسک نوزدهم از نسکهای 21 گانه اوستای دوره ساسانی است که بطور کامل باقی مانده است. وندیداد، 22 فرگرد (=فصل) دارد که به غیر از فصل های اول و دوم، بقیه شامل قوانین دین زردشت است.
یشتها: یشت به معنای ستایش است. یشتها 21، است که در ستایش اهورمزدا، امشاسپندان و ایزدان، سروده شده است. در بین این ها، فقط گاهان (گاتها) از خود زردشت می باشد. 

 

 

نگار شده در برچسب:خط هخامنشي, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |

به نام پروردگار

یکی از نکات جالب توجه در تمام نگاره های باستانی هخامنشیان این است که در هیچ نگاره ای انسان برهنه ای دیده نمی شود و اصولاً برهنگی از دیدگاه هخامنشیان بسیار زشت و قبیح بوده است. پروفسور گزنفون در کتاب «از زبان داریوش» در این باره می گوید: کوروش این لباس را از مادها گرفته و تمام کارکنانش را متقاعد کرده تا آن را بر تن کنند وظاهراً معتقد بوده که این لباس نقص بدن اشخاص را می پوشاند و آدمی را زیبا و بالابلند نشان می دهد.البته در رابطه با طرح و برش و دوخت این لباسها بحثهای زیادی بوده، به طوری که برخی می گویند، پارچه ای ساده است به طول دو قد انسان و به عرض دو دست باز، با سوراخی برای سر، برخی هم آن را لباس دو تکه بسیار پرکاری می دانند.
درباره دو تکه بودن لباس هخامنشیان گولدمن باستان شناسی که در این باره تحقیق کرده، عقیده دارد: کسی نمی تواند به صراحت بگوید که این لباس دو تکه یا یک تکه است.


 

یکی از نکات جالب توجه در تمام نگاره های باستانی هخامنشیان این است که در هیچ نگاره ای انسان برهنه ای دیده نمی شود و اصولاً برهنگی از دیدگاه هخامنشیان بسیار زشت و قبیح بوده است. پروفسور گزنفون در کتاب «از زبان داریوش» در این باره می گوید: کوروش این لباس را از مادها گرفته و تمام کارکنانش را متقاعد کرده تا آن را بر تن کنند وظاهراً معتقد بوده که این لباس نقص بدن اشخاص را می پوشاند و آدمی را زیبا و بالابلند نشان می دهد.البته در رابطه با طرح و برش و دوخت این لباسها بحثهای زیادی بوده، به طوری که برخی می گویند، پارچه ای ساده است به طول دو قد انسان و به عرض دو دست باز، با سوراخی برای سر، برخی هم آن را لباس دو تکه بسیار پرکاری می دانند.
درباره دو تکه بودن لباس هخامنشیان گولدمن باستان شناسی که در این باره تحقیق کرده، عقیده دارد: کسی نمی تواند به صراحت بگوید که این لباس دو تکه یا یک تکه است.
برعکس این عقیده، دانشمندی به نام رس کوشش کرده که دو تکه بودن لباس پارسیان را ثابت کند و در مقاله ای می نویسد: دو تکه بودن لباس نگهبانان ایلامی کاخ داریوش روی کاشیکاریهای شوش به خوبی نمایان است.
وی چنین ادامه می دهد: در شوش لباس نگهبانان ایلامی کاخ داریوش دو رنگ داشته و این امر دو تکه بودن این لباس را ثابت می کند. این نوع لباس نگهبانان ایلامی در شوش بسیار زیاد و مزین بوده و از دو رنگ پارچه (سفید و زرد یا نارنجی و قهوه ای) دوخته شده است و نقش روی پارچه عبارت از چهار گوشه های زینتی و گلهای درشت و زیبایی که درون آن اشکال هندسی رنگین نقش شده است.
هر لباس از سه قطعه پارچه متفاوت درست شده که به کمک حاشیه ها از یکدیگر مشخص می شود. بالاترین قطعه لباس آن است که روی شانه ها قرار می گیرد، این پارچه از این مچ دست تا آن مچ دست را دربرمی گیرد. سوراخی برای عبور سر در میان دارد و در قسمت جلو تا روی سینه قرار می گیرد. بعد پارچه ای یک رنگ به طرف پایین بدن، در جلو تا کمر و در پشت تا زیر نشیمن گاه که روی پارچه چینهای عمیقی وجود دارد. قطعه سوم پارچه ای نسبتاً بزرگ است که به صورت لنگ بسته می شود و در پشت و جلو قدی یکسان دارد.
در کتاب تاریخ شاهنشاهی هخامنشی ترجمه دکتر محمد مقدم در مورد سربازان گارد جاویدان نقش شده در آجرهای لعابدار شوش چنین توضیح داده شده است که آنها سرهای برهنه داشته اند و موهایشان را با نوارهای تابیده سبز رنگ می بسته اند و یک لباس پرکار که از گردن تا مچ پای آنها را می پوشانده به تن داشته اند.
به گفته پروفسور هایرماری کخ در کتاب «از زبان داریوش»، در رابطه با پوشش لباس گارد جاویدان هخامنشیان نظرات جالبی وجود دارد این که گارد جاویدان در بعضی نقش برجسته های تخت جمشید کلاهی که از جنس نمد بوده به شکل مستطیل ساده و کوتاه تر از کلاه شاه استفاده می کردند. کفش آنها، کفش چرمی ساده نوک تیز بوده و سه بند داشته است و در آن برای بلند قد نشان دادن افراد از پاشنه استفاده می کرده اند.
خرمی ادامه می دهد: در جای دیگر روی کاخ داریوش در تخت جمشید پیکره پهلوانی در حال کشتن شیری دیده می شود، بالاپوشی که این مرد هخامنشی به تن دارد، غیر از فرمی است که تا به حال درباره آن گفته ایم این بلوز بدون آستین بوده و جلوی آن مانند جلیقه باز است و چنین به نظر می رسد که این پهلوان در زیر جلیقه خود چیزی نپوشیده است یا آن که در زیر آن پیراهنی بدون آستین به تن دارد. به طوری که از سنگ نگاره های تخت جمشید بر می آید قسمت پایین لباس پارسیان دو نوع مختلف بوده است:
نوع اول آن که در جلو، دارای چینهایی است که از دو سمت راست و چپ روی ساق پاها به صورت منحنیهایی کنار هم آویزان شده اند و تا قسمت پشت ادامه دارند. این نوع دامن در روی ناف با کمربند یا لیف کمر بسته میشده. نوع دوم تن پوش یا دامنی است که در قسمت جلو دارای دو ردیف چین چهارتایی است که میان آن دو، یک پلیسه چین دار منحنی شکل قرار گرفته است. به هر حال همه نقوش و مهرها نظر دو تکه بودن لباس هخامنشیان را تأیید می کنند.
خرمی در رابطه با پوشش زنان دوران هخامنشی این طور می گوید: زنان هخامنشی پوششی ساده و بلند یا دارای راسته چین و آستین کوتاه که در پایین دامن از زانو به پایین تا مچ می رسیده بر تن می کرده اند. نوع دیگر پوشش چادری بوده، پارچه مستطیلی که بر سر می افکندند و در زیر آن یک پیراهن دامن بلند و در زیر آن پیراهن، پیراهنی بلندتر که تا مچ می رسیده بر تن می کرده اند.
در کتاب هگمتانه درباره زنگوله های زینتی آمده است: 33 زنگوله طلا در طرف داخل و پایین دامن لباس یا در نزدیک لبه شلوار یا در محلهای دیگر پوشاک بانوان می دوختند و هنگام راه رفتن صدای آهسته آن بر تجمل و زینت صاحب پوشاک می افزوده است

نگار شده در برچسب:پوشش هخامنشيان, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |

به نام پروردگار

باورهای‌ ایرانیان‌ در زمان‌ هخامنشی‌

 

 

 

 دین‌ در زمان‌ هخامنشی‌
پژوهش‌ درباره‌ی‌ اینكه‌ هخامنشیان‌ دارای‌ دین‌ زرتشتی‌ بودند یا نه‌، مبحثی‌ است‌ طولانی‌ و بسیار پیچیده‌ میان‌ آنانی‌ كه‌ در تاریخ‌ هخامنشی‌ تحقیقات‌ و كاوشهایی‌ نموده‌ و صاحب‌ نظرند. البتّه‌ با توجّه‌ به‌ زمان‌ این‌ سلسله‌، متوجّه‌ می‌شویم‌ كه‌ با تاریخ‌ متداولی‌ كه‌ از برای‌ ظهور زرتشت‌ ذكر می‌شود. یعنی‌ قرن‌ ششم‌ پیش‌ از میلاد بایستی‌ هم‌ عصر با آغاز سلطنت‌ هخامنشیان‌ بوده‌ باشد. امّا تولد زرتشت‌ در قرن‌ ششم‌ امروزه‌ آن‌ اهمیت‌ و اعتبار گذشته‌ را از دست‌ داده‌ و بسیاری‌ از دانشمندان‌، حوالی‌ قرن‌ هشتم‌ پیش‌ از میلاد را عصر ظهور پیامبر می‌دانند. در اینجا به‌ هیچ‌ روی‌ بر آن‌ نیستیم‌ تا درباره‌ی‌ عصر پیامبر به‌ گفت‌وگو و بحث‌ بپردازیم‌. لیكن‌ قدر مسلّم‌ آن‌ است‌ كه‌ زرتشت در حدود دو قرن‌ پیش‌ از شاهنشاهی‌ هخامنشی‌ ظهور كرده‌ است‌ در اینجاقدر متیقّن‌ و مسلّم‌ آن‌ است‌ كه‌ ما به‌ هیچ‌وجه‌ نمی‌توانیم‌ اقوال‌ كسانی‌ چون‌ خسانتوس‌ Xantus و هرمیپوس‌ Hermipus و امثال‌ آنها را بپذیریم‌ كه‌ تاریخ‌ سرسام‌آور شش‌ هزار و یا اندكی‌ بیشتر و كمتر را از جنگ‌ ترویا Troia یا لشكركشی‌ خشایارشا به‌ یونان‌ و یا حمله‌ی‌ اسكندر را ذكر می‌كنند. اینان‌ خود به‌ مسائلی‌ اشاره‌ می‌كنند كه‌ وضع‌ را تا اندكی‌ روشن‌ می‌كند و آن‌ تعدّد نام‌ زرتشت‌ و شخصیتهایی‌ به‌ نام‌ زرتشت‌ می‌باشند كه‌ در سحر و جادو دستی‌ توانا داشته‌ و در اعصار دوری‌ زندگی‌ می‌كرده‌اند و به‌ مناسبت‌ تجانس‌ اسمی‌، چون‌ پیامبر بلند آوازه‌ شد، برای‌ شهرت‌ وی‌ آن‌ حوادث‌ و اموری‌ را كه‌ به‌ زرتشتهای‌ دیگری‌ وابسته‌ بود، به‌ این‌ وابستند و افسانه‌های‌ مردمی‌ جادوگر و ساحر و نیرنگ‌باز با شخصیت‌ مردی‌ مصلح‌، دانا و وارسته‌ آمیخته‌ شد. هر كاوشگر و محقّقی‌ هرگاه‌ به‌ دقّت‌ در اقوال‌ و آرای‌ تاریخ‌نویسان‌ یونانی‌ به‌ كاوش‌، جست‌ و جو و پژوهشی‌ منتقدانه‌ بپردازد، به‌ زودی‌ به‌ این‌ مسئله‌ آگاهی‌ می‌یابد. تاریخ‌نویسان‌ یونانی‌ و غیریونانی‌ درباه‌ی‌ روش‌ زرتشت‌ آن‌ قدر به‌ نیرنگها، شعبده‌ها و ساحری‌ و امور خارق‌العاده‌ اشاره‌ می‌كنند كه‌ حدّی‌ بر آن‌ متصوّر نیست‌، و آن‌گاه‌ خود را در خلال‌ گفته‌هایشان‌ از كسانی‌ دیگر نیز نام‌ می‌برند كه‌ زرتشت‌ نام‌ بوده‌ و به‌ سحر و جادو می‌پرداخته‌‌اند.

 

به‌ هر حال‌ هنگامی‌ كه‌ هخامنشیان‌ به‌ عصر قدرت‌ خود رسیدند، دارای‌ دین‌ زرتشتی‌ به‌ صورت‌ ساده‌ی‌ آن‌ بودند. سیر و توجّهی‌ به‌ روش‌ و سیاست‌ مذهبی‌ شاهنشاهان‌ هخامنشی‌، نشان‌ می‌دهد كه‌ چگونه‌ دین‌ بهی‌ كم‌كم‌ از مسیر خود خارج‌ شده‌ و به‌ شرك‌ ابتدایی‌ باز می‌گردد، هرچه‌ پیش‌تر می‌رویم‌ و نفوذ مغان‌ بیشتر می‌شود، دین‌ ساده‌ و اوّلیه‌ی‌ زرتشت‌ به‌ وسیله‌ی‌ این‌ مغان‌ بیشتر دچار تغییر و دیگرگونی‌ واقع‌ می‌گردد. اینان‌ با صبر و حوصله‌ كم‌كم‌ روش‌ و شكل‌ آیینِ پیشینِ خود را داخل‌ دیانت‌ زرتشت‌ می‌كنند تا سرانجام‌ از اواسط‌ دوران‌ اشكانیان‌ به‌ قدرت‌ دلخواه‌ رسیده‌ و در زمان‌ ساسانیان قدرت‌ را قبضه‌ كرده‌ و ایران‌ را به‌ انحطاط‌ و شاهنشاهی‌ ساسانیان‌ را به‌ مرحله‌ی‌ سقوط‌ سوق‌ می‌دهند. انحطاط‌ مادی‌ و معنوی‌، انحطاط‌ فلسفی‌ و اخلاقی‌، شكست‌ و برافتادگی‌ و ذلّت‌ و خواری‌ ایرانیان‌ به‌ وسیله‌ی‌ این‌ طبقه‌ی‌ مذهبی‌ انجام‌ شد و فعلیت‌ یافت‌. مغان‌ همچون‌ زخمی‌ بودند بر پیكر قدرتمند ایران‌ كه‌ آهسته‌ آهسته‌ و به‌ تدریج‌ تمام‌ آن‌ را فراگرفته‌ و هلاكش‌ كردند. در اینجا باز در تاریخ‌ ادیان‌ مشاهده‌ می‌نماییم‌ كه‌ چگونه‌ مذهب‌ كه‌ در ابتدا جنبشی‌ كاملاً اجتماعی‌ است‌ از برای‌ رفاه‌ و آزادگی‌ مردم‌، سرانجام‌ آلت‌ دست‌ طبقه‌ای‌ به‌ نام‌ مغان‌ می‌شود كه‌ آن‌ چیزهایی‌ را كه‌ ابتدا مذهب‌ می‌خواست‌ از برای‌ مردم‌ و توده‌ی‌ فشرده‌ی‌ محروم‌ كه‌ اكثریت‌ قابل‌ ملاحظه‌ی‌ ملّتی‌ را تشكیل‌ می‌دادند فراهم‌ نماید، از آنان‌ باز می‌گیرد و تازیانه‌ای‌ می‌شود از برای‌ عذاب‌ آنان‌.

 

به‌ هر انجام‌ بدون‌ توجّه‌ به‌ این‌ مسائل‌، و اینكه‌ آیا زمان‌ زرتشت‌ مقارن‌ با هخامنشیان‌ بوده‌ و یا نه‌، و یا این‌ هخامنشیان‌ زرتشتی‌ بودند یا اینكه‌ آیین‌ اورمَزْدپرستی‌ آیینی‌ بوده‌ غیرزرتشتی‌ و بسیاری‌ از مسائل‌ دیگر، به‌ بحث‌ درباره‌ی‌ روش‌ دینی‌ هخامنشیان‌ و سیاست‌ مذهبی‌ برجسته‌شان‌ می‌پردازیم‌، برای‌ موضوع‌های‌ فوق‌ بایستی‌ به‌ مدارك‌ مربوطه‌ رجوع‌ نمود، و در این‌ باره‌ به‌ مجلداتی‌ كه‌ ضمن‌ دوره‌ی‌ تاریخ‌ ادیان‌ منتشر می‌شود، می‌توان‌ مراجعه‌ كرد.

 

وضع‌ عمومی‌ دیانت‌ هخامنشیان‌ 
آنچه‌ كه‌ به‌ احتمالی‌ قرین‌ با یقین‌ می‌توان‌ گفت‌، آن‌ است‌ كه‌ شاهنشاهان‌ هخامنشی‌ در آغاز با دین‌ زرتشت‌ به‌ شكل‌ صافی‌ و پاكش‌ آشنایی‌ داشتند. با آن‌ روش‌ زرتشتی‌ كه‌ هنوز كاملاً از شكل‌ اصلی‌ خود خارج‌ و منحرف‌ نشده‌ و به‌ وسیله‌ی‌ مغان‌ و تماس‌ با عقاید و ادیان‌ ملل‌ و قبایل‌ بسیاری‌ كه‌ با ایرانیان‌ برخورد پیدا كردند، تغییر ساختار نداده‌ بود. امّا با تمام‌ این‌ احوال‌ در بازسازی‌ آیین‌ اوایل‌ عصر هخامنشی‌ و شناخت‌ آن‌ به‌ اندازه‌ای‌ مدارك‌ كم‌ است‌ كه‌ هرگاه‌ بخواهیم‌ از روی‌ آن‌ مدارك‌ اندك‌ به‌ بازسازی‌ كاملی‌ دست‌ بریم‌، به‌ نتیجه‌ای‌ بی‌انجام‌ فراخواهیم‌ رسید.
امّا آنچه‌ كه‌ در آغاز بدان‌ دست‌ می‌یابیم‌، یك‌ نوع‌ یكتاپرستی‌ پالوده‌ و صافی‌ است‌ كه‌ در آن‌ عصر بسیار شگفت‌ به‌ نظر می‌رسد. این‌ توجّه‌ صِرف‌ به‌ یكتاپرستی‌، یا شیوه‌ای‌ از یكتاپرستی‌ كه‌ روشهای‌ شرك‌ پیشین‌ هنوز مصرّانه‌ خود را بدان‌ می‌شناسانند، لازم‌ است‌ در قومی‌ ظهور كند، و یا از فكر مردمی‌ تراوش‌ نماید كه‌ از لحاظ‌ و دیدگاه‌ علمی‌ و دانشْ آگاهی‌، برخورداری‌ بسیاری‌ داشته‌ باشد، چون‌ می‌دانیم‌ كه‌ تنها نقش‌ علم‌ است‌ كه‌ هر چه‌ بیشتر پیشرفت‌ نماید، شركت‌ و باورهای‌ چند خدایی‌ بیشتر به‌ توحید و گاهی‌ تعدّد خدایان‌ گرایش‌ می‌كند؛ و این‌ چنین‌ روشی‌ بی‌شك‌ بایستی‌ میان‌ قومی‌ به‌ وجود آید، تا پیامبری‌ آن‌ چنان‌ كه‌ زرتشت‌ بود ظهور كند.

زرتشت‌ بی‌شك‌ یك‌ موحّد راستین‌ بود. از نظرگاه‌ او اهورامَزْدا به‌ واقع‌ خدایی‌ بود یگانه‌ و بی‌دستیاری‌ مستقیم‌. امّا هرگاه‌ از اندیشه‌ی‌ نیك‌ Vohu Manah ، وُهومَنَه‌، بهمن‌ و پاك‌روانی‌ و پرهیزگاری‌ Armaiti ] وُهومَنَه‌ آرْمَئی‌ تی‌ [ و این‌گونه‌ ] منظور امشاسپندان‌‌اند سخن‌ می‌گفت‌، بی‌شك‌ از برای‌ آن‌ بود كه‌ مشكل‌ سرشتی‌ انسانی‌ بسیار به‌ دشواری‌ می‌تواند با به‌ كاربردن‌ واژه‌ای‌، یا واژه‌هایی‌ معدود به‌ طرز شایان‌ و رسایی‌ اندیشه‌ نماید، و آنچه‌ كه‌ مسلّم‌ است‌ اینها به‌ شكلی‌ بسیار ساده‌ و بی‌پیرایه‌ از صفتهای‌ خدایی‌ یكتا محسوب‌ می‌شد كه‌ برتر از همه‌ چیز بود. دیوها (خدایان‌)یی‌ كه‌ به‌ وسیله‌ی‌ مخالفان‌ پیامبر مورد پرستش‌ و نیایش‌ قرار می‌گرفتند، در حقیقت‌ چیزی‌ خارج‌ از زمره‌ی‌ ارواح‌ و روانهای‌ خبیث‌ نبودند كه‌ زرتشت‌ همواره‌ با صَبغه‌ و روش‌ یك‌ موحّدِ با ایمان‌ نسبت‌ به‌ آنها تنفّر ورزیده‌ و مردودشان‌ می‌شناخت‌.

و آنچه‌ كه‌ به‌ گفته‌ی‌ اولمستد Olmestead جالب‌ است‌ اینكه‌ دین‌ زرتشت‌ با تمام‌ نفوذ و قدرتی‌ كه‌ داشت‌، نه‌ در داریوش‌ و نه‌ در امّتْ پذیرش‌ شایسته‌ای‌ نداشت‌. آیا میان‌ یسْنا، هاتِ چهل‌ و چهار، بند سه‌ و چهار با این‌ قسمت‌ از كتیبه‌ی‌ داریوش‌ كه‌ در شوش‌ به‌ دست‌ آمد، می‌توان‌ تقارن‌ برقرار كرد:
«خدای‌ بزرگ‌ است‌ اَهورامَزدا كه‌ آن‌ آسمان‌ را آفرید كه‌ این‌ زمین‌ را آفرید، كه‌ شادی‌ را برای‌ بشر آفرید، كه‌ داریوش‌ را شاه‌ كرد... اَهورامَزدا خدای‌ بزرگی‌ است‌ برتر از تمام‌ خدایان‌. او مرا آفریده‌، او مرا شاه‌ كرد... اهورامزدا پشتیبان‌ توانای‌ من‌ است‌ و آنچه‌ كه‌ او به‌ من‌ امر می‌كند بكنم‌ به‌ دست‌ من‌ انجام‌ می‌شود؛ هر چه‌ من‌ كردم‌ به‌ فضل‌ اهورامزداست‌».

پس‌ متوجّه‌ می‌شویم‌ كه‌ اَهورامَزدا خدای (بَغْ) Baya بزرگی‌ است‌. خدایی‌ است‌ یكتا، سازنده‌ و آفریدگار همه‌ چیز كه‌ خداوند بزرگ‌ جهان‌ است‌ و این‌ امر و موضوع‌ در تمامی‌ كتیبه‌ها تكرار می‌شود و هر چه‌ كه‌ از مبدأ خود دور می‌شود، بر اثر تأثیرات‌ زمانی‌ مفهوم‌ خود را از دست‌ داده‌ و از شركْ نقش‌ برمی‌دارد. امّا با تمام‌ این‌ احوال‌، اَهورامَزدا یگانه‌ بَغ‌ نبود و داریوش كراراً از این‌ مسئله‌ یاد می‌كند. این‌ انحرافی‌ است‌ از آیینی‌ كه‌ یكتاپرستی‌ را تبلیغ‌ می‌كرد و تمام‌ خدایان‌ گذشته‌ را كه‌ نفوذی‌ بسیار داشتند برافكنده‌ بود؛ امّا انحراف‌ هر چند بسیار كوچك‌ است‌، محسوس‌ می‌باشد و آیا این‌ بغان‌ دیگر كدامند؟ بی‌شك‌ همان‌ خدایان‌ قدیم‌ كه‌ از زمان‌ اردشیر دگر می‌گیرند و خواهیم‌ گفت‌ باره‌ به‌ شكلی‌ صریح‌ كنار اهورامزدا قرار Mi - اَناهیتا كه‌ چرا مهر و ناهید (میثْرَه‌  (Anahita این‌ بغ‌ مرد و بغ‌ بانوی‌ بزرگ‌، دگرباره‌ در زمان‌ هخامنشیان‌ قدرت‌ و مقام‌ پیشین‌ را به‌ دست‌ آوردند و منشأی‌ شدند برای‌ تتلیت‌ بزرگ‌ زمان‌ هخامنشی‌ كه‌ با راز همراه‌ بود.

به‌ هرانجام‌ این‌ قدر مسلم‌ است‌ كه‌ مشاهده‌ می‌كنیم‌ اهورامزدا سرآمد مغان‌ و بَغِ بزرگ‌ است‌، امّا از كتیبه‌های‌ داریوش‌ چیزی‌ از بغان‌ دیگر دستگیر و مفهوم‌ نمی‌شود و تنها از زمان‌ اردشیر دوم‌(مِمْنون‌)Memnon «به‌ یادآور» است‌ كه‌ از بغانِ دیگری‌ آگاهی‌ می‌یابیم‌. این‌ معنا از گفته‌های‌ هرودوت‌ Herodotus نیز درباره‌ی‌ آداب‌ و آیین‌ پارسها برمی‌آید و ما به‌ موجب‌ نوشته‌های‌ وی‌ آگاه‌ می‌شویم‌ كه‌ پارسها میترا Mithra، ماه‌، زمین‌ «زَم‌ Zam» آتش‌ «آتَر Atar»، آب‌ «اَپَمْ نَپات‌ Apam Napat»، وَیو «Vayu» را پرستش‌ می‌كرده‌اند. امّا سیر تدریجی‌ دیگرگونی‌ در توحیدِ نسبی‌ شاهان‌ هخامنشی‌ از زمان‌ اردشیر دوم‌ با قرارگرفتن‌ مهر خداوند راستی‌ و پیمان‌ و آناهیتا Anahita ایزدبانوی‌ آبها و حاصلخیزی‌ و تولید در كنار اَهورامَزْدا، بَغِ بزرگ‌ نمودار می‌شود.

در آغاز از روش‌ دینی‌ ساكنان‌ بومی‌ فلات‌ سخن‌ گفته‌ شد، آن‌ گاه‌ از آیینِ آریاییها و نفوذِ روشها و معتقدات‌ بومیان‌ بر باورهای‌ دینی آنها نیز اشاراتی‌ گذشت‌ و سرانجام‌ در اصلاحات‌ و عقایدِ زرتشت‌ بسیاری‌ از عناصر آریایی‌ با تغییر و تبدیلها و اصلاحاتی‌ به‌ زندگی‌ خود در هیئت‌ و دستگاهی‌ نو ادامه‌ دادند. مطابق‌ با گفته‌های‌ هرودوت‌ دورنمایی‌ از اخلاق‌، آداب‌، عادات‌ و رسوم‌ پارسها نقش‌ می‌شود كه‌ بنابر آن‌ می‌توان‌ دریافتهایی‌ حاصل‌ نمود. 

 نقل‌ نوشته‌های‌ هرودوت‌، بدون‌ آنكه‌ از زرتشت‌ یاد كند، منظری‌ از: رسوم‌، آداب‌، تشریفات‌، اخلاق‌، قوانین‌ و آیین‌ پارسها را نمایان‌ می‌سازد كه‌ در این‌ بند به‌ نقل‌ رئوس‌ آن‌ مبادرت‌ می‌شود. هرودوت‌ در كتاب‌ اوّل‌ خود، بند صد و سی‌ هشت‌ از غلبه‌ی‌ نهایی‌ كوروش‌ بر استیاگس‌ Styages یا آژی‌ دهاك‌ سخن‌ گفته‌ و پس‌ از آن‌ بلافاصله‌ از آیین‌ و رسوم‌ پارسیان‌ سخن‌ می‌گوید و این‌ منظری‌ است‌ از زندگی‌ اجتماعی‌، اخلاقی‌ و دینی‌ پارسها در آغاز شاهنشاهی‌ آنها.

 

هرودوت‌ چنین‌ آغاز می‌كند كه‌ پارسیان‌ در شیوه‌ی‌ پرستش‌ به‌ هیچ‌ روی‌ از برای‌ خدایان‌ خود مجسمه‌، پرستشگاه‌ و یا قربانگاه‌ بنا نمی‌كنند و نسبت‌ به‌ آنانی‌ كه‌ مبادرت‌ به‌ چنین‌ كارهایی‌ می‌نمایند، از لحاظ‌ مرتبت‌ عقلانی‌ ارزشی‌ قایل‌ نشده‌ و حتی‌ به‌ آنان‌ نسبت‌ دیوانگی‌ می‌دهند. وی‌ خود نتیجه‌ می‌گیرد كه‌ شاید منشأ و خاستگاه‌ چنین‌ امری‌ از آن‌ جهت‌ است‌ كه‌ پارسها چون‌ یونانیان‌ از برای‌ خدایان‌ صفات‌ و خصوصیات‌ بشری‌ قایل‌ نیستند. رسم‌ آنان‌ چنین‌ است‌ كه‌ بر بلندترین‌ نقاط‌ كوهستان‌ رفته‌ و از برای‌ زِئوس‌ Zeus (اَهورامَزْدا) هدایا و قربانیهایی‌ تقدیم‌ می‌كنند. هرودوت‌ در اینجا دچار اشتباهی‌ شده‌ است‌، چون‌ می‌گوید این‌ خدای‌ بزرگ‌ را با كاینات‌ و آسمانها یكی‌ می‌دانند، در حالی‌ كه‌ در قسمتهای‌ گذشته‌ متوجّه‌ شدیم‌ كه‌ آریاییها آسمان‌ را دیااوس‌ Dayaus می‌نامیدند و شاید هرودوت‌ بنابر تجانس‌ لفظی‌ با زَئوس‌، خدای‌ بزرگ‌ پارسها را همانند با آسمان‌ و كاینات‌ دانسته‌، در حالی‌ كه‌ اهورامزدا به‌ موجب‌ گاثاها و الواح‌ و سنگ‌ نوشته‌های‌ داریوش‌ خدای‌ بزرگ‌ و آفریننده‌ی‌ زمین‌ و آسمان‌ و جمله‌ی‌ كاینات‌ است‌. آن‌ گاه‌ اشاره‌ می‌كند كه‌ در آن‌ بلندیها از برای‌ خورشید «مهر» ماه‌، زمین‌ «زَم‌»، آب‌ «اَپَمْ نَپات‌»، آتش‌ «آتَر» و باد «وَیو» هدایا و قربانیهایی‌ تقدیم‌ می‌كنند. در آغاز اینها خدایانی‌ بودند كه‌ پارسها برایشان‌ عبادت‌ و قربانی‌ می‌كردند، امّا بعدها در اثر برخورد با آشوریها، برای‌ آفْرودیت‌ اورانیا Aphrodite ourania نیز قربانی‌ كردند و این‌ همان‌ الاهه‌ای‌ بود كه‌ آشوریها آن‌ را میلیتا Myllitta و اعراب‌ آلی‌تات‌ Alitat می‌نامیدند و پارسها آن‌ را میترا Mithra می‌خواندند. امّا در واقع‌ هرودت‌ میترا را با آناهیتا اشتباه‌ كرده‌ است‌، چون‌ اَناهیتا است‌ كه‌ یك‌ بَغْبانو می‌باشد، نه‌ میترا.

 

پس‌ وی‌ درباره‌ی‌ مراسم‌ مذهبی‌ و اهدای‌ قربانی پارسها سخن‌ می‌گوید كه‌ در مواقع‌ تشریفاتی‌ درباره‌ی‌ اهدای قربانی‌ نه‌ معبدی‌ برپا می‌دارند و نه‌ مذبحی‌، نه‌ قربانی‌ را با نوارها و آذینها می‌پیرایند و نه‌ ترنّم‌ موسیقی‌ برپا می‌كنند و نه‌ بسیاری‌ از تشریفات‌ دیگر را مراعات‌ می‌كنند، بلكه‌ به‌ سادگی‌ هنگامی‌ كه‌ یك‌ پارسی‌ درصدد قربانی‌ برای‌ خدایان‌ برمی‌آید، چارپای قربانی‌ را به‌ جایگاهی‌ پاك‌ برده‌ و بر كلاه‌ خود شاخه‌یی‌ چند از گل‌ خرزهره‌ قرار می‌دهد. به‌ هنگام‌ قربانی‌ وی‌ به‌ هیچ‌وجه‌ تنها برای‌ خود بركت‌ و خیرات‌ طلب‌ نمی‌كند، بلكه‌ برای‌ تمام‌ پارسها دعا می‌كند و خود او نیز كه‌ جزو پارسهاست‌، از دعای‌ خیر به‌ سهمی‌ برخوردار می‌شود، پس‌ از آن‌ قربانی‌ را به‌ قطعات‌ كوچكی‌ تقسیم‌ كرده‌ و پس‌ از پخته‌شدن‌ بر بستری‌ از علفهای‌ سبز و تازه‌، به‌ ویژه‌ شبدر قرار می‌دهد. در این‌ مراسم‌ حتماً لازم‌ است‌ تا یكی‌ از مغان‌ حاضر باشند و هرگاه‌ مغی‌ نباشد انجام‌ مراسم‌ قربانی‌ مقدور نمی‌شود. مغ‌ در این‌ هنگام‌ سرودی‌ می‌خواند كه‌ نَسَب‌ نامه‌ی‌ خدایان‌ «تَئوگونی‌ Theogonie» است‌ و پس‌ از انجام‌ سرود، شخصی‌ كه‌ قربانی‌ كرده‌ است‌، گوشت‌ را به‌ خانه‌ برده‌ و به‌ هر شكلی‌ كه‌ مایل‌ باشد به‌ مصرف‌ می‌رساند.

مسئله‌ی‌ مهم‌ دیگری‌ كه‌ حتی‌ هرودوت‌ درباره‌ی‌ آن‌ با احتیاط‌ سخن‌ می‌گوید، مربوط‌ است‌ به‌ مردگان‌ و به‌ آدابی‌ درباره‌ی‌ آنها. هرودوت‌ می‌گوید آنچه‌ كه‌ در این‌ باره‌ شرح‌ می‌دهیم‌ از زمره‌ی‌ مسائلی‌ مرموز است‌ كه‌ بالشخصه‌ درباره‌ی‌ آن‌ آگاهی‌ درستی‌ ندارم‌. امّا آنچه‌ مشهور است‌ اینكه‌ بایستی‌ مردگان‌ خود را پیش‌ از دفن‌ (در دخمه‌ نهادن‌ ) نزد سگان‌ و پرندگان‌ درنده‌ و گوشت‌خوار بیفكنند تا آنها را پاره‌پاره‌ كنند. در مورد مغان‌ من‌ به‌ این‌ چنین‌ كاری‌ اطمینان‌ دارم‌، چون‌ آنان‌ در نظرگاه‌ عام‌ به‌ این‌ امر اقدام‌ می‌كنند. امّا پارسها پیش‌ از آنكه‌ جسد را دفن‌ كنند، آن‌ را مومیایی‌ كرده‌ و بعد دفن‌ می‌كنند. مغان‌ از لحاظ‌ عقاید با كاهنان‌ مصری‌ تفاوت‌ بسیاری‌ دارند، چون‌ كاهنان‌ مصری‌ از كشتن‌ حیوانات‌ اجتناب‌ می‌كنند، مگر به‌ هنگام‌ قربانی‌. امّا به‌ عكس‌ مغان‌ به‌ جز سگان‌، بسیاری‌ از حیوانات‌ را با ولع‌ بسیاری‌ می‌كشند و در این‌ كار علاقه‌ و شوق‌ بسیاری‌ دارند و حتی‌ مورچگان‌ را در زمره‌ی‌ خطرناك‌ترین‌ حیوانات‌ زمینی‌ و پرندگان‌ آسمانی‌ انگاشته‌ و بی‌دریغ‌ آنها را می‌كشند.

 

دیگر آداب‌ و رسوم‌ پارسیان‌
پس‌ از این‌ هرودوت‌ در زمینه‌ی‌ رسوم‌ و آداب‌ و قوانین‌ پارسیها شرحی‌ نقل‌ كرده‌ است‌. به‌ موجب‌ نوشته‌های‌ وی‌ پارسها نیز چون‌ امروز كه‌ برپاكردن‌ جشن‌ تولّد معمول‌ و مرسوم‌ است‌، در انجام‌ آن‌ اهتمامی‌ داشته‌ و هر سال‌ روز تولّد خود را جشن‌ می‌گرفته‌اند در این‌ جشنها كه‌ اشراف‌ و طبقه‌ی‌ كارگر و كشاورز جملگی‌ به‌ حفظ‌ آن‌ می‌كوشیدند، فقرا و اغنیا هر كدام‌ مطابق‌ با فراخور حالشان‌ به‌ مدعوین‌ خوراك‌ و غذاهایی‌ می‌داده‌اند. آنچه‌ كه‌ موردنظر می‌تواند بود، رواج‌ ذبح‌ شتر، خر، اسب‌ و گاو است‌ و مصرف‌ گوشت‌ آنها - در مراسم‌ قربانی‌ و مراسم‌ معمولی‌، خوراك‌ گوشت‌ این‌ حیوانات‌ به‌ مصرف‌ می‌رسیده‌ است‌ و در جشنها پس‌ از ذبح‌، حیوان‌ را یكپارچه‌ كباب‌ می‌كرده‌اند. پیش‌ خوراك‌ یا صرف‌ خوراكهایی‌ اشتهاانگیز در ضمن‌ غذای‌ اصلی‌ و پس‌ از آن‌ نیز مرسوم‌ بوده‌ است‌. به‌ شراب‌ علاقه‌ی‌ زیادی‌ داشتند و از رسومی‌ كه‌ رعایت‌اش‌ بسیار شایسته‌ بود، اینكه‌ حق‌ نداشتند در منظر عام‌ و یا نزد كسی‌ آروغ‌ یا باد گلو كنند و هنگامی‌ كه‌ بخواهند درباره‌ی‌ مسئله‌ی‌ مهمّی‌ تصمیم‌ بگیرند، در حالی‌ مستی‌ در انجمنی‌ مسئله‌ را طرح‌ و درباره‌ی‌ آن‌ تصمیمی‌ اتّخاذ می‌كنند، آن‌ گاه‌ فردای‌ آن‌ روز در حال‌ هشیاری‌ دگرباره‌ همان‌ مسئله‌ را مطرح‌ و درباره‌اش‌ رأی‌ می‌گیرند. هرگاه‌ رأی‌شان‌ در حال‌ مستی‌ و هشیاری‌ مطابقت‌ داشت‌، بدان‌ عمل‌ می‌كنند، ورنه‌ از آن‌ منصرف‌ می‌شوند. همچنین‌ است‌ مصداق‌ این‌ نحوه‌ عمل‌ در مورد حالت‌ عكس‌ آن‌؛ یعنی‌ گاه‌ نیز نخست‌ در حال‌ هوشیاری‌ در مورد مسئله‌ای‌ تصمیم‌ می‌گیرند، و هرگاه‌ در حال‌ مستی‌ نیز به‌ همان‌ نتیجه‌ رسیدند كه‌ به‌ مورد عمل‌ می‌گذارندش‌ و در غیر این‌ صورت‌ مسكوت‌ می‌ماند.

 

در مورد علایق‌ خانوادگی‌ و حقوق‌ همسایگان‌ داخلی‌ و خارجی‌ بسیار دقّت‌ دارند. به‌ جای‌ سلام‌ كردن‌، هنگامی‌ كه‌ در راه‌گذر و یا مجلس‌ و محفلی‌ با هم‌ روبه‌رو می‌شوند لبهای‌ هم‌ را می‌بوسند، و این‌ در صورتی‌ است‌ كه‌ از طبقات‌ بالا و مهتران‌ باشند. هرگاه‌ به‌ هنگام‌ برخورد یكی‌ از طبقه‌ای‌ پایین‌تر و دیگری‌ بالاتر باشد، گونه‌های‌ هم‌ را می‌بوسند و اگر یكی‌ از كهتر مردان‌ با مهتری‌ برخورد كند، در برابر او زانو بر زمین‌ می‌زند و این‌ رسمی‌ است‌ كه‌ هنوز در میان‌ جوامع‌ اشرافی‌ بسیاری‌ از كشورها باقی‌ است‌.

در روش‌ خانوادگی‌ نخست‌ برای‌ كسانی‌ احترام‌ بیشتری‌ قایل‌اند كه‌ از لحاظ‌ مناسبات‌ خویشی‌ نزدیك‌تر باشند، و هر چه‌ علایق‌ و روابط‌ خانوادگی‌ دورتر شود، آن‌ روابط‌ عمیق‌ مودت‌ كه‌ خاستگاهی‌ از علایق‌ خانوادگی‌ آن‌ را به‌ وجود می‌آورد، سست‌تر می‌شود. همچنین‌ است‌ چنین‌ روشی‌ در سیاست‌ دوستی‌ خارجی‌، چون‌ پارسیان‌ به‌ ملل‌ و اقوامی‌ كه‌ نسبت‌ همسایگی‌ با آنان‌ دارند، دوستی‌ و روابطی‌ مودت‌آمیز بیشتر دارند و هر چه‌ نسبت‌ مكانی‌ میان‌ آنان‌ و اقوامی‌ دیگر بیشتر شود، مودت‌ و دوستیشان‌ سست‌تر و كمتر می‌شود. بر همین‌ پایه‌ و مبنا است‌ كه‌ تمدّن‌ و فرهنگ‌ را می‌سنجند، چه‌ پارسها خود را از شایسته‌ترین‌ و متمدّن‌ترین‌ اقوام‌ بشری‌ می‌شمارند و معتقدند كه‌ به‌ نسبت‌ مكانی‌ ملل‌ و اقوام‌ هر چه‌ از آنان‌ دورتر شوند، در مرحله‌ی‌ ابتدایی‌تر و بدوی‌تری‌ از لحاظ‌ فرهنگ‌ و تمدّن‌ به‌ سر می‌برند.

آنچه‌ كه‌ این‌ زمان‌ برای‌ ایرانیان‌ مسئله‌ای‌ مهم‌ شده‌ است‌ و درباره‌ی‌ آن‌ بسیار صحبت‌ و بحث‌ و تدقیق‌ می‌گردد و مخالفان‌ و موافقان‌ دارد، مسئله‌ی‌ اخذ تمدّن‌ خارجی‌ است‌، و در صورتی‌ روشن‌تر تقلید از روشهای‌ غربی‌ در شئون‌ مختلف‌ زندگی‌! هرودوت‌ در حدود بیست‌ و پنج‌ قرن‌ پیش‌ این‌ مسئله‌ را تذكّر داده‌ است‌ كه‌ ایرانیان‌ استعداد بسیار بیشتری‌ دارند از ملل‌ دیگر در اخذ رسوم‌ و عادات‌ خارجیان‌. چون‌ با مادها درآمیختند و لباس‌ مادی‌ را زیباتر و برازنده‌تر یافتند، روش‌ مادی‌ را در لباس‌ اخذ نمودند. به‌ هنگام‌ برخورد با مصریان‌ استعمال‌ زره‌ مصری‌ را كه‌ سپری‌ مطمئن‌ در كارزار به‌ شمار می‌رفت‌ گرفتند. با هر ملّت‌ و قومی‌ كه‌ برمی‌خوردند، روشهای‌ آنان‌ را در لذّت‌طلبی‌ و كام‌جویی‌ اقتباس‌ كردند. مثلاً روابط‌ جنسی‌ با پسران‌ نوخاسته‌ و زیبا را از یونانیان‌ آموختند و رسم‌ تعدّد زوجات‌ و داشتن‌ زنان‌ به‌ اصطلاح‌ عقدی‌ و رسمی‌ و كنیزكانی‌ به‌ عنوان‌ صیغه‌ و بردگانی‌ از برای‌ تمتّع‌ و كامجویی‌ نزدشان‌ رایج‌ و مرسوم‌ بود.

 

آنچه‌ كه‌ نزد پارسها وجه‌ اهمیت‌ و مقام‌ و احترام‌ به‌ شمار می‌رفت‌، شجاعت‌، تهوّر و دلاوری‌ بود، و پس‌ از آن‌ داشتن‌ فرزندانی‌ بسیار. شاه‌ در هر سالی‌ ضمن‌ تشریفاتی‌ هدایایی‌ به‌ آن‌ كسی‌ عطا می‌كرد كه‌ دارای‌ فرزندانی‌ بیشتر بود، چون‌ پارسها بر آن‌ عقید

 

جزو اسیرانی‌ كه‌ از سپاه‌ كوروش‌ گرفته‌ شد، معشوقه‌ی‌ یونانی‌ او به‌ نام‌ آسپاسیا Aspasia جلب‌ نظر می‌كرد. به‌ نظر می‌رسد كه‌ اردشیر سخت‌ به‌ این‌ بانوی‌ یونانی‌ دلبسته‌ بود امّا...

نگار شده در برچسب:باورهاي هخامنشيان, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |

به نام پروردگار

جنگ آرت میزیوم


نبردهای آرت میزیوم و فرار نیروی دریایی یونان به سالامیس:


پس از شکست آتنیها در نبرد ترموپیل، یونانیها در آرت میزیوم ماندند و نبرد دریایی آغاز شد. کشتیهای ایرانی چون تعداد کم کشتیهای یونانی را دیدند، آنها را دور زدند و تعدادی از آنها پشت کشتیهای یونانی قرار گرفتند. بدین ترتیب نیروی دریایی یونان محاصره شد. خشایارشا کشتیهای ایرانی را به صورت نیم دایره در آورد و دستور حمله به ناوگان یونان را صادر کرد. در نتیجه جنگ سختی درگرفت. آنها تلفات زیادی به کشتیهای ایرانی وارد کردند ولی در نهایت یونانیها شکست خوردند. سپس یونانیها مجلس مشورتی ترتیب دادند و تمیستوکل (طراح اصلی جنگهای یونان) پیشنهاد کرد که یونانیها عقب نشینی کنند و به سالامیس بروند.


یک نفر خبرچین به ایرانیها اطلاع داد که یونانیها از آرت میزیوم فرار کرده اند. پس از این پیروزی، ایرانیها تعداد زیادی از شهرهای یونان را تصرف کردند، از جمله شهر فوسید. چون اهالی تسالی از شهروندان فوسید، کینه قبلی داشتند به آنها پیشنهاد کردند برای جلوگیری از تصرف شهرشان بدست نیروهای پارسی، مقداری باج به آنها بپردازد. ولی اهالی فوسید در جواب گفتند که هیچگاه به یونان خیانت نخواهند کرد و هیچ پولی به آنها ندادند. در نتیجه لشکریان ایران هم آنجا را تصرف کردند. نیروی دریایی یونان پس از فرار از آرت میزیوم به سلامین رفت. سپس جارچیها به آتن رفتند و به مردم آنجا گفتند که زن، فرزندان، اموال و بردگان خود را از آتن خارج کنید و در جای امنی پناه بگیرید. در مجلس مشورتی که یونانیها برای جنگ بعدی ترتیب دادند، بعضیها عقیده داشتند که باید به (ایستم) رفت و در (پلوپونس) جلوی نیروی دریایی ایران را گرفت. چون اگر در سالامین شکست بخورند، جزیره محاصره شده و ارتباط آنها با تمام یونان قطع میشود. ولی اگر در ایستم جنگ کنند، در صورت شکست میتوانند به داخل پلوپونس عقب نشینی کنند.


 

 

 

 

 

 

 

 

نبرد کوروش کبیر با ماساژتها و کشته شدن کوروش کبیر


پس از تسلط کوروش کبیر بر فنیقیه و بابل، او خواست ماساژت ها را هم مطیع شاهنشاهی ایران کند. ماساژتها چنانکه هرودوت مینویسد: مردمی بودند که از لحاظ خشونت و تندخویی معروف بودند. با این حال، هرودوت از آنها به عنوان ملتی شجاع و بزرگ یاد میکند.آنها در اطراف رود سیحون (ماورالنهر) زندگی میکردند. بعضیها این مردم را سکایی میدانند. انگیزه لشکرکشی کوروش به شمال شرقی ایران متعدد است. برای نمونه میگویند که کوروش ابتدا به ملکه ماساژتها که بیوه پادشاه آنها بود، پیشنهاد اتحاد داد و حتی از او خواستگاری کرد، اما ملکه ماساژتها از آن بیم داشت که کشورش در دست شاهی که تمام منطقه را تسخیر کرده بود، گرفتار شود. در نتیجه پیشنهاد کوروش را رد کرد. اما کوروش با راهنمایی بزرگان و درباریان خود و با ترفندهای ویژه ای به کشور آنها حمله میکند و سربازان هخامنشی موفق میشوند پسر ملکه ماساژتها را اسیر کنند.. ملکه از ترفندهای کوروش بسیار ناراحت میشود و با باقیمانده سپاهیان خود به ایرانیان حمله میکند. در این نبرد، کوروش کبیر پس از 28 سال پادشاهی، کشته میشود.


این رویداد در سال 530(پ.م) واقع شد. البته کوروش توانست به اعماق قلمروی سکاها نفوذ کند و از آمودریا هم بگذرد ولی بخت با او یار نبود. برابر نوشته های هرودوت، کوروش قبل از جنگ با ماساژتها در خواب دیده بود که داریوش، پسر بزرگ ویشتاسب، بر روی دو شانه اش پرهایی دارد که با یکی آسیا را پوشانده و با دیگری بر اروپا سایه افکنده است. داریوش در آن زمان، تنها بیست سال داشت و در پارس بود.


 

 

 

 

 

 

 

 

ماراتن یکی از قاطع ترین و سرنوشت سازترین محاربات بشر است. در این جدال، اگر سپاه عظیم و قدرتمند ایران فاتح میشد، چه بسا که تمدن غرب هرگز گسترش نمی یافت و بجای آن حکومتی نیمه شرقی، نظارت جهان را به عهده میگرفت. اما یونانیها که در پیشاپیش سپاه آنان، نیروی دموکراتیک آتن پیش میرفت، پیروز گشت و در اثر این پیروزی توانست، تمدن خود را از تباهی و فنا، محفوظ بدارد.


جالبترین اظهار نظر، نتایج توأم با تحقیقات علمی (هانس ولبروک) مورخ آلمانی است. او دراین باره مینویسد: ارتش یونان در ماراتن از سربازان پیاده سنگین اسلحه ترکیب شده بود و تشکیل فالانژ ابتدائی را میداد که قابلیت مانور آن محدود به تغییر مکان بطور بطنی بسمت جلو بود. این ارتش مواجه با ارتشی بود که از لحاظ استعداد، کمتر ولی از کمانداران و سواره نظامی که آموزش عالی داشتند، ترکیب شده بود. هرودوت نوشته است که یونانیها با حمله و پیشروی 4800 قدم در وسط دشت ماراتن و خرد نمودن مرکز جبهه ایرانیان، فاتح شدند.(ولبروک) خاطرنشان ساخت که این عمل از لحاظ فیزیکی، غیر ممکن است. طبق آیین نامه های نظامی مشق صف ارتش آلمان، سرباز با تجهیزات کامل میتواند فقط در دقیقه تقریبأ 108 تا 115 قدم بدود. اسلحه آتنیها از سربازان کنونی آلمان سبکتر نبود و دو نقص کلی هم داشتند. یکی اینکه آنان سربازان حرفه ای نبودند، بلکه مردمان غیرنظامی بودند. دیگر اینکه سن غالب آنان از حد مجاز در ارتشهای نوین، تجاوز نمیکرد. به علاوه (فالانژ) یک دسته از سربازان مجتمع و فشرده به هم بود که نمیتوانست همه نوع حرکات سریع را انجام دهد.با حمله از دور به چنین واحدی، فالانژ را به یک توده بدون سازمان تبدیل نموده و ممکن بود توسط سربازان حرفه ای ارتش ایران بدون اشکال از بین بروند. تاکتیکی که توسط هرودوت تشریح شده بود، آشکارا غیر ممکن بود.بیشتر این علت که فالانژ یونانیها در مصاف در زمین باز در پهلو ضعیف و بد و ممکن بود بوسیله سواره نظام محاصره شود. به نظر دلبروک، آشکار بود که نبرد ماراتن در خود دشت به وقوع نپیوسته است، بلکه در یک دوره کوچک در جنوب شرقی و در جایی زد و خرد شده است که ارتفاعات و جنگل، یونانیها را از حرکات محاصره ای محفوظ داشته است. بنظر میرسد موضع دره (وارنا)، یگانه موضع ممکن بود.


به علاوه این موضوع به یگانه راه آتن تسلط داشت. برای رسیدن به شهر آتن، ایرانیان مجبور بودند نیروهای (میلیتار) را از بین ببرند و یا آنکه از جنگ دست بکشند و ایرانیان راه اول را انتخاب نمودند و (میلیتار) در لحظه بحرانی، وضع دفاعی را به حالت تعرض در آورده است. ولبروک در خاتمه مینویسد، دشت ماراتن به قدری کوچک است که تقریبأ 50 سال پیش یک افسر ستاد ارتش آلمان که آنجا را بازدید نموده بود، با تحیر نوشت که برای یک تیپ پروسی (آلمانی) جای کافی برای انجام تمرینات ندارد.


 

 

 

ناپلئون که وقایع نبردهای ایران را به استناد نوشته های هرودوت و سایر منابع یونانی مطالعه نموده است، در یادداشتهای خود چنین مینوسد: در باب فتوحاتی که یونانیها به خود نسبت میدهند و شکستهایی که برای ایرانیان قائلند، نباید فراموش کرد که این گفته ها تمامأ از یئنانیها است و گزاف گویی و لافزنی آنان نیز مسلم میباشد. از طرف ایرانیان نیز نوشته هایی بدست نیامده تا بتوان این نوشته ها را با گفته های یونانیها مقایسه کرد و نتیجه را بر مبنای قضاوت قرار داد

 

 

کوروش کبیر، در زمان جوانی تصمیم میگیرد که قوم پارس را متحد کند تا بتواند علیه آستیاگ وارد جنگ شود. هارپاک که از درباریان و خویشاوندان آستیاگ بود، در این راه، کمک زیادی به کوروش کرد و در نهایت، آستیاگ پس از 35 سال پادشاهی، سرنگون میشود. ولی کوروش او را نکشت و نزد خود، نگاه داشت. کوروش تعدادی از مغان مادی را کشت، چون مخالف او بودند. او توانست اکباتان یا هگمتانه، پایتخت ماد را تصرف کند. کوروش در سال 555(پ.م)، دژ مادی را تسخیر کرد که تاریخ نگاران یونانی آنرا بنام پاسارگاد نوشته اند. نام دیگر پاسارگاد، مشهد مرغاب است. چون شهر پاسارگاد بر روی دشت مرغاب ساخته شده است. از نوآوریهای کوروش، چاپاخانه دولتی یا پست خانه و گردونه چهار اسبه (گونه ای گاری) است که در کناره های آن تیغه هایی فلزی برای نابود کردن سربازان دشمن، جاسازی شده بود.


مبارزه کوروش کبیر با پادشاه لیدیه


با تسخیر هگمتانه در سال 559(پ.م) پادشاهی کوروش آغاز شد. سپس کوروش با کروزوس، پادشاه کشور لیدیه، جنگید و او را شکست داد. او سرانجام توانست شهر ساد طلایی را تصرف نماید. با تسخیر لیدیه، کشورهای ایران و یونان، هم مرز شدند. چون کشور لیدیه در آسیای صغیر قرار داشت. کوروش، کروزوس را اسیر کرد و به همراه خود به ایران آورد و یک پارسی بنام پاکتیاس را مسئول اداره امور مالی و حفظ خزاین نمود. ولی پاکتیاس تصمیم گرفت با خزاینی که کوروش به او سپرده بود، لشکری فراهم آورد و پارسیها را شکست دهد. بنابراین، سر به شورش برداشت و شهر اراک را محاصره نمد. کوروش یک سردار مادی بنام مازارس را برای برقراری نظم و دستگیری پاکتیاس به سارد فرستاد که در نتیجه، پاکتیاس دستگیر شد و دوباره نظم به ساد بازگشت. بعد از این واقعه، کوروش مشغول رفع اغتشاش از فرنگیه و کاریه شد. هر دوی این کشورها در ناحیه آسیای صغیر قرار داشته اند.


حمله کوروش کبیر به ارمنستان


 

 

 

کوروش به فکر حمله به ارمنستان افتاد، چون پادشاه ارامنه به دولت ماد، خراج و مالیات پرداخت نمیکرد و قشون و سرباز به کمک مادها نمیفرستاد. بنابراین کوروش به بهانه شکار با چند سواره نظام، وارد قلمروی ارمنستان شد و به کیاکسار، حاکم مادها گفت که شما سپاهی را گرد آورید و در نزدیکی مرز ارمنستان نگه دارید تا من هرگاه موقعیت را مناسب تشخیص دادم، سپاه شما به ارمنستان بتازد. کیاکسار نیز چنین کرد و در نتیجه، کوروش به راحتی توانست ارمنستان را تصرف نماید. انگیزه جنگ کوروش با کلدانیها به علت حمله آنها به ارمنستان و دزدی و تاراجی بود که کلدانیها انجام میدادند. البته انجام این کار از سوی کلدانیها، به علت تنگدستی و نداشتن زمین کشاورزی مناسب بود. پس از درخواست صلح از طرف کلدانیها، کوروش یک تفاهم نامه صلح بین آنها و پادشاه ارمنستان به امضا رسانید. بر طبق آن، پادشاه ارمنستان پذیرفت که زمین کشاورزی مناسبی را به کلدانیها بدهد و در مقابل، آنها تعهد کردند که اجازه چرای دامهای ارمنی را در چراگاههای خود بدهند و دیگر دست از چپاول و دزدی اموال بردارند

 

 

از همان روز که خشایارشاه در سالامیس شکست خورد، معلوم بود که روزی یونانیان، دولت پارس را به مبارزه خواهند کشید. به محض اینکه یونانیان کسی چون اسکندر را پیدا کردند که بتوانند در زیر پرچم او متحد شوند به این کار برخاستند. اسکندر، بی مقاومتی از هلسپونت گذشت. چه آسیاییان قشون مرکب از 30000 پیاده و 5000 سواره وی را به چیزی نمیگرفتند. سپاهی 40000 نفری از پارس کوشید تا اسکندر را در مقابل رود گرانیکوس متوقف سازد. در این نبرد از یونانیان 115 نفر کشته و از پارسیها 20000 نفر کشته شدند. اسکندر تا مدت یکسال رو به جنوب و خاور پیش آمد و بعضی شهرها را میگرفت و پاره ای دیگر در برابر وی سر تسلیم فرود می آوردند.


 در این اثنا، داریوش سوم اردویی 600000 نفری از سربازان و ماجراجویان برای خود فراهم ساخته بود. برای عبور کردن چنین سپاهی، از پلی که با کشتیها بر روی فرات بسته بودند، پنج روز وقت لازم بود. دستگاه سلطنت را 600 استر و 300 شتر حمل میکردند. چون دو لشکر در ایسوس به یکدیگر برخوردند، با اسکندر بیش از 30000 مرد جنگنده نبود و داریوش سوم از تیره بختی، میدانی را برای جنگ برگزیده بود که جز معدودی ار سپاه بیشمار وی نمیتوانستند به کارزار برخیزند و باقی سربازان، بیکار ماندند. چون آتش جنگی فرو نشست، معلوم شد که یونانیان 450 کشته داده اند و از ایرانیان 110000 کشته شده، که بیشترشان هنگام فرار از ترس به این پایان رسیده بودند. اسکندر سخت در پی فراریان افتاد و به قولی، بر پلی که از کشتگان ساخته شده بود، از نهری گذشت.


داریوش سوم، زن و مادر و دو دختر و ارابه و چادر مجلل خود را به جا گذاشت و فرار کرد. پس از آن اسکندر برای آنکه سلطه و نظارت خود را بر سراسر آسیای باختری مستقر کند، با فراغ خاطری که متهورانه مینمود آرام گرفت. مردم بابل، مانند اهالی اورشلیم، به شکل دسته جمعی برای خوشامدگویی به اسکندر از شهر بیرون آمدند و شهر را با هر چه طلا داشت به وی تقدیم کردند. داریوش سوم به وی پیغام فرستاد و پیشنهاد صلح کرد و وعده داد که اگر، مادر و زن و دو دخترش را به وی بازگرداند، 10000 تالنت طلا به اسکندر بدهد و یکی از دخترهای خود را به او تزویج کند و تسلط وی را در تمام نواحی واقع در مغرب فرات به رسمیت بشناسد. پارمنیون، فرمانده دوم قشون یونان با شنیدن این پیشنهادها گفت که اگر من بجای اسکندر بودم با کمال خرسندی این پیشنهادهای عالی را میپذیرفتم و با کمال شرافتمندی، خود را از تصادف شکست مصیبت باری که ممکن است پیش بیاید، دور نگه میداشتم. اسکندر که این سخن را شنید گفت: اگر من پرمنیون بودم چنین میکردم ولی چون وی پارمنیون نبود و اسکندر بود، چنین نکرد و در جواب داریوش گفت که پیشنهادهای او معنی ندارد.


داریوش سوم چون دانست که امیدی به بسته شدن صلح با چنین مرد زبان آور بی ملاحظه ای نیست، از روی کمال بی میلی، به گردآوردن سپاهی پرشمار تر از سپاه نخستین برخاست. اسکندر پس از عبور بابل به شوش رسید و سپس چنان به سرعت به جانب پرسپولیس به راه افتاد که نگهبانان خراین مملکتی، فرصت آنرا پیدا نکردند که اموال موجود را در جای امنی پنهان کنند. در اینجا اسکندر کاری کرد که در زندگی کثیفش، لکه ننگ بزرگی بر جای گذاشت و آن اینکه برای فرو نشاندن آتش هوس یکی از معشوقه های خود به نام تائیس، کاخهای پرسپولیس را آتش زد. به سپاهیان خود پروانه غرت کردن شهر را داد و به اندرز پارمنیون برای خودداری کردن از چنین کار زشتی گوش نداد.


داریوش سوم از ولایات پارس و بالخاصه ولایات خاوری، قشونی به شمار یک میلیون نفر فراهم آورده بود که مرکب بود از پارسیان، مادیان، بابلیان، سوریان، ارمنیان، کاپادوکیاییان، باکتریاییان، سغدیان، آراخوسیاییان، سکاها و هندوان. افراد این قشون دیگر تنها به تیر و کمان مسلح نبودند، بلکه زوبین، نیزه و زره نیز داشتند و بر اسب و فیل سوار بودند و به چرخهای ارابه هایشان، داسهایی بسته شده بود تا دشمنان را مانند گندم مزرعه درو کند، آسیای پیر، با این نیروی عظیم، آخرین تلاش خود را میکرد که در مقابل اروپای جوان از هستی خویش دفاع کند. اسکندر با 7000 سوار و 40000 پیاده در گوگمل با این مخلوط ناهمرنگ بی نظام برخورد و نبرد در گرفت.


اسکندر با برتری سلاح و فرماندهی صحیح خویش، توانست در ظرف مدت یک روز شیرازه سپاه داریوش سوم را از هم بگسلد. داریوش سوم، بار دیگر در صدد گریختن از میدان جنگ بر آمد، ولی فرماندهان وی، این فرار دوم را ناخوش دانستند و وی را ناگهانی در سراپرده اش کشتند. اسکندر از کشندگان شاه پارس هر که را بدست آورد، کشت و نعش داریوش سوم را با احترام به پرسپولیس فرستاد تا مانند شاهان هخامنش به خاک سپرده شود.


و این پایان غم انگیزی بود بر سلطه امپراطوری هخامنشیان بر سرزمین بزرگ پارس.

پس از کشته شدن کوروش کبیر در جنگ، پیکر او را با احترام، به پارس منتقل کردند و با آیین ویژه نظامی و درباری در محل پاسارگاد کنونی به خاک سپردند. رهبر و گرداننده اصلی آیین خاکسپاری کوروش، داریوش بود که سخنرانی مفصلی در مورد جنگها و خصوصیات اخلاقی خوب کوروش و کارهای نیک او ایراد کرد. به هر حال، سرانجام هر کس مرگ است و شکست کوروش کبیر در واپسین جنگ، اگر چه بسیار سخت بود ولی اهمیت چندانی نداشت. چون شاهنشاهی هخامنشی همچنان به حیات خود ادامه میداد

نگار شده در برچسب:جنگ هاي هخامنشيان, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |